𝐒𝟗-𝟒🥟

124 28 21
                                    

Part 4

عموما آدم‌ها اتفاق‌های بد رو واسه خودشون پیش بینی نمیکنن ولی کافیه چشم رو هم بزنی تا خودت رو دقیقا وسط یه بیابون ببینی که گردباد همه داشته‌هات رو در لحظه در هم کوبیده و حالا تو موندی و یه زندگی‌ای که اصلا تصورش نمیکردی...

ییفان حالا دقیقا تو همون بیابون بود... بدون نامزد انتخابیش و چیزایی که براشون برنامه چیده بود... خیلی یهویی برچسب پدر روش خورده بود و سمت امگایی که میگفتن جفتشه هولش داده بودن... به همین مسخرگی و از همه بدتر اینکه ییفان حس میکرد برای راست و ریست کردن اوضاع پیش اومده خیلی ضعیفه و امکان نداره با وجود رفتارهای گذشته‌اش حتی شانسی برای بخشیده شدن داشته باشه.

کت خوش دوختش رو گوشه‌ای پرت کرد و بدون تعلل سمت قفسه شراب‌های کهنه‌اش قدم برداشت. جز الکل مگه چیز دیگه‌ای میتونست توی اون اوضاع تخمی مغزش رو سبک‌تر کنه؟! حالا که یه شبه زندگیش بگا رفته بود فقط مثل یه افسرده‌ای که از خودکشی ترس داره ادامه میداد و اوضاعش اونقدر آشفته بود که تو شرکت هم کسی جرئت همکلام شدن با آلفا رو نداشت. وضعیت نابسامان روحیش حتی توی سر و وضعش هم تاثیر خودش رو گذاشته بود. موهای بلندی که روی صورتش می ریخت...آستین‌هایی که بی‌حوصله بالا زده شده بود... حتی صورت جذابش حالا کدر تر بنظر میومد...

بطری سبز رنگی که یادش نمیومد برای چه مناسبتی نگهش داشته رو باز کرد و قبل ازینکه بتونه گیلاسش رو با مایع تیره سرخ بطری پر کنه اسمش صدا زده شد.

- آقای وو؟!

برگشت و چشم‌های قرمز شده‌اش رو روی لباس‌های ساده بتایی که یادش نمیومد کجا دیده بالا پایین کرد و ابروهاش مقداری به هم نزدیک شدند. خدمتکار جدید بود؟!

- شما رو به خاطر نمیارم

پرسید و بلافاصله بتا تا کمر خم شد.

- پرستار دویون هستم...فرصت زیادی برای ملاقات با شما نداشتم

ابروهای آلفا کمی بالا پرید. اونقدر ذهنش درگیر بود که به این موضوع توجهی نکرده بود و حتی یادش نمیومد کی برای بچه پرستار انتخاب کرده.

بعد از مکث کوتاهی سرش رو تکون داد و گیلاسش رو به دست گرفت تا پرش کنه.

- خب...مشکلی پیش اومده؟!

زن که بنظر میومد برای گفتن درخواستش مردد بود کمی دست‌هاش رو به هم مالید و بالاخره بعد از چند لحظه با شرمندگی توی لحنش جمله‌اش رو به زبون آورد.

- متاسفانه امروز باید زودتر برم...مشکلی نیست شما تا اومدن جونمیون شی از دویون مراقبت کنید؟!

بتا مطمئن نبود آلفای اون خونه باهاش راه میاد یا نه ولی وقتی چشم‌های آلفا از گیلاسش جدا شد و بالا اومد حتی به این فکر کرد که احتمال داره بخاطر این رفتار اخراج هم بشه. آلفا چند باری با بهت پلک زد و حتی حس کرد درست نشنیده. از بچه مراقبت کنه؟!

𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜Where stories live. Discover now