𝐒𝟏𝟐-𝟑🥂🎬

110 27 1
                                        

Part 3

- بنظرم بیخیالش شو... اون پسره بیشتر از چیزی که بنظر می‌رسه باهات فرق داره جونمیون... فکر کردی در جواب خواسته‌ات چی میگه؟!

جملات پر از ناامیدی سهون این بار هم روی پسر جوون تاثیری نداشت و نمی‌دونست چرا دوستش با وجود دونستن این حقیقت به بولشت گفتن ادامه میده تا منصرفش کنه. اونم وقتی که اون الهه‌ی قد بلند با جذاب ترین پرستیژی که باعث می‌شد از دماغ جونمیون خون بپاشه بیرون براش پاستا با سس گوجه فرنگی میپخت و هر از چند گاهی با یه لبخند گول زننده به سمتش برمی‌گشت تا از راحتیِ مهمونش مطمئن بشه.

- من از رو یه ارتفاع چند متری نپریدم که آخرش این رو بشنوم... آره میدونم یکم با اون چیزی که تو ذهنم ازش ساخته بودم فرق داره ولی یکم موتورش رو راه بندازم همونی میشه که میخوام

با اعتماد به نفسی که به خودش و نقشه‌ی بچگونه‌اش داشت لب زد و برای چندمین بار جوابش فقط آهِ عاجز سهون بود. منیجر جوون فقط امیدوار بود اون شب اینترنت با خبر " اینفلوئنسر منحرفِ سئول" نترکه و وو ییفان دوستِ احمقش رو تحویل پلیس نده.

- فعلا باید برم... برام آرزوی موفقیت کن

بالاخره با دیدن ییفان که در حال چیدن میز با ظرف‌های ساده و شیکش بود از سهون خداحافظی کرد و همونطور که دستی به موهاش می‌کشید جلو رفت و پشت میزِ ییفان نشست.

- واو... نگو که اینا همش کار خودته!!

با تعجب به مخلفات روی میز که آب از دهنش سرازیر میکردن لب زد و نگاهش رو روی کیمچی‌های مختلف و پاستای لذیذی که داشت هوش از سرش می‌برد چرخوند. اون مرتیکه باعث می‌شد جونمیون تموم خودداریش برای اصیل بودن و قورت ندادن کل اون میز رو از دست بده.

- از آشپزی کردن خوشم میاد... خیلی وقت بود انجامش نداده بودم

ییفان همونطور که با لبخند به چشم‌های بامزه‌ی جونمیون که مدام روی غذاها بالا پایین می‌شد خیره بود زمزمه کرد و دستمال سفیدش رو روی پاهاش انداخت.

- حتی نگاه کردن بهشون هم وسوسه‌ام میکنه بیخیال رژیم کوفتیم بشم

- خب... ازت می‌خوام امشب فقط از شام لذت ببری... نیازی نیست به خودت سخت بگیری

ییفان زمزمه کرد و جونمیون که کم کم داشت فکر می‌کرد فیتیش ادب داره و اگه ییفان ادامه بده ممکنه همونجا رو میز براش خم بشه بدون اینکه مخالفتی کنه سرش رو با کمی مکث تکون داد و نگاهش رو پایین انداخت تا با برداشتن چنگالش پاستایی که ییفان براش درست کرده بود رو مزه کنه ولی به محض دیدن قاشق و چنگال‌های زیادی که انگار با وسواس کنار هم چیده شده بودن گیج شده مکثی کرد. کدوم یکی رو باید برمی‌داشت؟! وو ییفان از کدوم خانواده‌ی سلطنتی‌ای اومده بود که روی میز اون همه کارد و چنگال گذاشته بود؟! نگاهش رو نامحسوس بالا آورد تا شاید بتونه تقلب کنه ولی ییفان ترجیح داده بود فعلا گیلاسش رو از شراب قرمز پر کنه و جونمیون رو توی اون مخمصه‌ی خجالت آور تنها بذاره.
بالاخره با حدسی که توی ذهنش بود مردد یکی از چنگال‌ها رو برداشت و بدون مکث توی پاستاش فرو برد و قبل ازینکه بتونه اولین لقمه‌ی لذیدش رو به لب‌هاش برسونه نگاهش با نگاه‌ِ متعجب ییفان گره خورد.

𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz