Part 5
هر کی از کنارش رد میشد نگاهی از تعجب و همراه با ترحم بهش میانداخت. موهای به هم ریخته و چهره تیره شدهاش نشون میداد از درون داغون شده ولی کسی نمیدونست چرا امگای پرانرژی اون خونه حالا تموم روز روی سکوی رو به روی باغ به چیزی که معلوم نبود چیه خیره شده بود و تنها چیزی که به لب میزد سیگار بین انگشتهای لاغرش بود. کسی هم حق نداشت کنجکاوی کنه. جونمیون رها شده بود و این دستور ارباب ووی بزرگ بود. مردی که حالا انتظار سر رسیدن روزی رو داشت که جسم و روح امگا رو به یکباره از هم بشکافه.
باد سرد پاییزی بدنش رو به رعشه میانداخت ولی درد امگای جوون بیشتر از ناراحتی جسمش بود. غرق فردایی بود که اشک چشمهاش رو خشک کرده بود و وقتی به خودش میومد که پوست حساس انگشتهای دستش با سوزش دردناک سیگار خاکستر شده تاول میزد. دیگه حتی پارس کردن سگهای ترسناک ییفان هم مثل قبل امگای کز کردهاش رو نمیترسوند.
شنیدن صدای آروم و آرامبخش ییفان که جلوی لیموزین مشکی رنگ عمارت دنیس رو بدرقه میکرد قلبش رو وادار کرد بعد از ساعتها دوباره ضعیف بتپه. چشمهای پر از حسرتش روی قامت بلند مرد که لبخندی به امگای داخل ماشین میزد چرخوند و بدون پلک زدن به تماشای لبخندش نشست. احتمالا تا اون وقت شب ساعات خوبی رو با هم گذرونده بودن. آلفا تموم روز از اتاقش بیرون نیومد. احتمالا همونطور که گاهی به پای صحبتهای جونمیون میشینه دستش رو به زیر چونه زده و با چشمهای براقش به صدای امگای غریبه گوش سپرده.
زندگی بقیه مثل یه پازل کامل شده بود و پازل زندگی جونمیون قطعههای زیادی رو نداشت. ازش گرفته بودن یا گمشون کرده بود رو نمیدونست. باید انگشت اتهامش رو به سمت کی میچرخوند؟!
با محو شدن لیموزین مشکی رنگ انگار بالاخره جونمیون هم دیده شد. نگاه آلفا تازه تونست جسم خمیده و درهمی که روی سکوی سردی نشسته بود و لحظهای نگاهش رو برنمیداشت ببینه. کمی جا خورد. با نگرانیای که نمیدونست چطور اون چشم های شیشهای به قلبش ریختن قدمهای بلندی رو برداشت و همزمان پالتوی مشکی رنگی که بخاطر هوای اون شب به تن کرده بود رو از تن بیرون کشید تا به محض رسیدن روی تن بیجون نخودفرنگی اون باغ بندازه.- این موقع شب اینجا چیکار میکنی؟!
نگرانی توی صداش دیگه باعث نشد چشمهای جونمیون با توجهش هلال مانند شه. گرمای پالتو شونههاش رو از حالت انقباض بیرون کشید و ییفان با زانو زدن کنار جثه کوچیکش متوجه لب های ترک خورده و سوختگی تازه انگشتهاش شد. چه بلایی سرش اومده بود که توی همین مدت کوتاهی که ازش چشم برداشته بود برق چشمهاش دیگه قابل تشخیص نبود.
- میون...
- اوضاع با دنیس چطوری پیش میره؟!
لبخند مصنوعیای زد و نگاه آلفا که هنوز جوابی پیدا نکرده بود روی لبهای خشکش پایین اومد. اون لبخند به صورتش نمیومد.
YOU ARE READING
𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜
Fanfiction𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜[𝚋𝚢 𝚖𝚊𝚛𝚜𝚑𝚖𝚊𝚕𝚕𝚘𝚠] سناریوهایی که شاید یه روز نوشته بشن🍷 هر گونه کپی ممنوع🚫 توضیحات: سناریوهای اینجا فقط تیکههایی از کل داستان هستند که من تصمیم به نوشتنشون گرفتم❤ پس ممکنه پرش زمانی به وفور دیده بشه و هیچ...