𝐒𝟔-𝟔🍋

105 38 5
                                    

Part 6

کلاه کپ مشکی رنگش رو روی سرش مرتب کرد و همونطور که ماسکش رو بالا میکشید از پشت درخت
به بادیگارد هاش که دوباره گمش کرده بودن خیره شد. حساسیت پدرش این روز ها بیشتر شده بود و جونمیون حس میکرد قفس سلطنتی ای که دورش ساخته بودن داره کوچیک تر میشه و میدونست اصرار مادرش برای انتخاب هاجون بعنوان آلفاش به این مسئله مربوطه. امگای جوون به هیچ عنوان حاضر به قبول جفت تحمیلی ای مثل هاجون نبود ولی هیچ تصمیم و ایده ای برای جفت شدن با بقیه آلفاها هم نداشت و از این می‌ترسید که با به پایان رسیدن مهلتش رئیس پک آلفاش رو انتخاب کنه و فرار های جونمیون از هاجون بی نتیجه بمونه. انگشت هاش رو با فکر به این موضوع توی پوسته درخت فشار داد. باید یه آلفا پیدا میکرد!!!

- کاش فقط مثل اون کیم جونگین لعنتی اونقدری خوش شانس بودم که تنها نگرانیم مارک روی گردنم بودم

پلک هاش رو کلافه روی هم فشرد و راه مخالف ساختمونش رو در پیش گرفت. ذهنش با محدودیت های جدیدی که براش بیشتر شده بود مشغول تر از
همیشه بود. کاش میتونست بدون توجه به قانون سفت و سخت پک آلفاش مورد علاقه خودش رو انتخاب کنه.

- آلفای مورد علاقه خودم...

پوزخندی به فکر توی ذهنش زد و خیلی زود با به تصویر کشیده شدن چهره ییفان توی ذهنش گوشه لب هاش پایین اومد و قدم هاش کند شد. آخرین خاطره ای که با اون آلفا داشت هنوز تنش رو کرخت میکرد. دست های گرمی که دو طرف صورتش رو محکم گرفته بود و بدن بزرگ آلفا که روش خیمه زده بود و جز تکون دادن لب های لیمویی امگا اجازه هر کاری رو ازش گرفته بود هنوز گونه هاش رو مور مور میکرد و امگای جوون رو از فکر به اون لحظه و حماقتی که نمیدونست چرا انجام داده از خود بی خود میکرد. دستش رو برای چندمین بار طی اون مدتی که از جواب دادن به پیام ها و تماس های آلفا خودداری کرده بود روی لب هاش گذاشت. امگای درونش با فکر به بوسه های داغی که روی لب هاش گذاشته شده بود زوزه میکشید. کاش فقط یکم بیشتر بین بازوهاش مونده بود...باید بیشتر میبوسیدش...

بالاخره دست از راه رفتن برداشت و سرش رو تند تند به چپ و راست تکون داد. نباید قانون پک رو یادش میرفت!!! با وجود اینکه از سزای شکستن اون قانون چیزی نمیدونست ولی در صورت سرپیچی فقط خودش نبود که مجازات میشد و جونمیون اصلا دوست نداشت بخاطر خودخواهی قلبش این موضوع رو نادیده بگیره. نباید ییفان رو وارد این بازی میکرد. اونم وقتی که میتونست قبل از عمیق شدن احساساتش از اون آلفا فاصله بگیره.

- قائم موشک بازیت تموم شد لِمون کوچولو؟!

بدن امگای جوون برای لحظه ای یخ زد. فقط یه نفر به اون شکل صداش میکرد و خیلی زود صاحب صدا بازوی ظریفش رو بین انگشت هاش قفل کرد و بدنش رو به سمت خودش چرخوند تا چشم های شوکه شده اش از حضور آلفا رو ببینه. پوزخندی زد. میدونست جونمیون انتظار دیدنش رو نداشته. دستش رو جلو برد و ماسک روی صورت امگا رو پایین کشید.

𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜Where stories live. Discover now