Part 5 Episode 2

472 97 7
                                        









دوباره یه لباس دیگه...که باید به تن میکرد و لذت های جناب نخست وزیر ارضا میشد...


براش اهمیتی نداشت که لباس های منتخب اون مرد رو به تن کنه...


این چیز های دیگه کم اهمیت ترین ها بودند و نمیتونست تمام ذهنش رو از مزخرفات مروبطه به این رابطه پر کنه...


منتظر بود ...دوباره داخل همون اتاق بزرگ...راه میرفت و زیر لب آهنگی رو زمزمه میکرد...


منتظر بود که در رو باز کنه بیاد داخل مثل همیشه نگاه خیره ای بهش بندازه و مشغول باز کردن کراواتش بشه...


اما با تقه ای که به در خورد اخمی کرد...سریع اون روبدرشامبر زرشکی رو برداشت و پوشید و با محکم کردن کمر ساتنش اجازه ی ورود داد



__جیمین شی؟



__بله..



__جناب نخست وزیر میخوان که تشریف بیارین پایین...



__پایین؟چرا...مگه...



__فعلا نمیان بالا...بهتره عجله کنید..



لحن تند بادیگارد استرسی به تنش انداخت...نگاه منتظرش نشون میداد که قرار نیست بهش اجازه ی تعویض لباس بده...


پس راه افتاد و از پله ها پایین رفت...پشت سر اون مرد قدم برمیداشت تا اینکه در شیشه ای رو باز کرد و وارد حیاط پشتی ویلا شد...


خواست اعتراض کنه که با دیدن اون صحنه مغزش دستور ایست داد...


و خشک شده همونجا ایستاد...


یه پسر جوون با صورت خونی و کبود...با لباس های پاره شده روی زمین افتاده بود...سه تا از بادیگارد های نخست وزیر بالای سرش ایستاده بودند و اون مرد...خونسرد روی صندلی نشسته بود...پا روی پا انداخته و سیگار میکشید...


نمیدونست چه خبره...هر چیزی که بود دلش نمیخواست اینجا بایسته و به اون منظره نگاه کنه...میخواست برگرده به همون اتاق و بین فضای تخت و دیوار پنهان بشه...


اما نه اجازه داشت نه حسی داخل پاهای یخ زدش که بدنش رو تکون بده...


با صدا و لحن تمسخر آمیز جونگکوک مردمک هاش از روی بدن اون پسر به روی نخست وزیر نشست...



__پاشو لینو...یه چرخ بزن و دوباره نظرمو جلب کن...


BLONDEWhere stories live. Discover now