Part 16

296 49 9
                                    




نگاهش به اون عکس های بود که روی زمین میفتاد...مثل برگ های یه درخت...


خیره میشد به اون لنز و مردی که میخواست تمام حالاتش رو ثبت کنه...


مثل یه اثر هنری نشسته بود و انگار که وسط یه فوتوشوت بود...یه جلسه خصوصی...


که فقط اون بود و...یه عکاس...


عکاسی که از پشت اون لنز تماشاش میکرد...عکاسی که خودش کانسپت و لباسش رو انتخاب کرده بود...عکاسی که قدرت دست اون بود...


اعتقاد داشت که باید این زیبایی رو ثبت کنه...و شکل معصومانه و در عین حال شهوت انگیزش داخل این قاب مربعی کوچیک زندانی بشه ...


پولاروید هایی که با کمی تعلل پسری با یه کیمونوی سرخ رو به تصویر میکشیدند...


نگاهش میکرد که با زدن فلش و بیرون اومدن عکس کمی صبر کرد و با ظاهر شدنش سمتش رفت و جلوی پاهاش دقیقا در چند سانتی متریش روی پنجه ی پا نشست و از همون فاصله دوباره عکس گرفت...



دید که با ظاهر شدن اون عکس چه لبخندی روی لب های صورتیش شکل گرفت...و آروم دوربین رو کنار گذاشت...


داشت زیر نگاه خیره اش ذوب میشد...با حرکت دستش که سمت پاهاش میرفت صاف نشست و آب دهنش رو به سختی قورت داد...


حرکاتش ملایم بود...نرم تر از نسیم بهاره...اول صندل هاشو از پاش بیرون کشید و بعد اون جوراب های نازک حریر...


خودش رو جلو کشید و روی زانو هاش ایستاد و بند کیمونوی سرخش رو باز کرد...


از شونه های سفیدش پایین آورد...


مثل مجسمه ای که قلب داره و با هر حرکت نخست وزیر تپش های اون قلب بیشتر میشه


نشسته بود و شاهد عریان شدنش بود...


و حالا اون کیمونوی سرخ روی دسته ی مبل مثل آبشاری از شراب جاری بود...و تن سفید ماه مانندش وسط اون اتاق برق میزد...




در واقع دیگه از لخت بودن کنارش خجالت نمیکشید...چرا هنوز هم معذب بود...


ولی شرم آزارش نمیداد...


با عقب کشیدنش نگاه چسبیده به پاهاش بالا اومد و روی مردی نشست که همونطور که داشت دکمه ها ی پیرهنش رو باز میکرد...


خیره ی چشماش بود...با همون سیاه چاله هایی که حتی به نور هم رحم نمیکردند...


نگاهش روی اون دست ها نشست...دست های بزرگی که نوازش هاشون عجیب و دوست داشتنی بود...


و اون تتوی مار که روی ساعدش پیچ خورده بود و سینه ی پهنش...


رنگ گندمی و برنز تنش جیمن رو به یاد شن های داغ ساحل مینداخت...

BLONDEWhere stories live. Discover now