صدای دریل داشت روی نورون های عصبیش خط مینداخت...هرچند که بین صدای بلند موزیک گم شده بود اما انگار فکرش مونده بود داخل اون اتاقی که چند نفر غریبه در حال ساخت خواسته اش بودند...
یه خواسته ی زیبا و گرون قیمت که مسئولیت سنگینی هم داشت اما هزینه ی بالاو سنگینش رو اون مرد به عهده گرفته بود...
مردی که از توهین و شکستن روحش لذت میبرد...مردی که با سادگی بیش از حد فکر میکرد که آروم تر شده اما اشتباه بود...
شخصیت خشن و سردش...تمام هاله ی تاریک مرموز اطرافش هنوز غیر قابل نفوذ به نظر میرسید
کسی همچین ریسکی رو بر عهده نمیگیره که وارد اون تنگه ی سیاه بشه و مشغول اکتشاف سرزمینی که هر لحظه امکان سقوطش هست...
بی ثبات و غیر قابل پیش بینی...کسی که فقط و فقط درد رو با خودش به همراه داره...
کی دلش میخواد اسیر همچین تله ای بشه؟
کی دلش میخواد بیفته وسط همچین باتلاق کشنده ای...
از خودش متتفر شده بود که گارد نفرت شکننده اش جلوی چشمای سیاهش پایین اومده بود...
از خودش متنفر شد که فریب حرفایی رو خورده بود که با یه نسیم به فراموشی سپرده میشندند...
ساده بود...هنوز بعد از سال ها بودن در این صنعت کثیف و اسیر بودن بین چنگال یه سیاستمدار ...هنوز ساده بود...
و سعی داشت محافظت کنه از این سادگی و پاکی که شاید فقط به ضررش تموم میشد...
با به یاد آوردن تمام اون بوسه ها و نوازش هایی که نثارش کرده بود پوزخند میزد
تمام محبتی که نثار بی لیاقت ترین مرد روی زمین کرده بود تا با توهین های کثیفش رو به رو بشه...مثل برده ای که پا از حریمش بیرون گذاشته...
برده؟
برای اون مرد چیزی بیشتر از یه برده نبود...از این موضوع متنفر بود که تمام ظرفیت مغزش با یاد درد آور اون پر میشه و نمیزاره کهآازادانه به علایقش فکر کنه...
دلش میخواست بره داخل اون اتاق و همه ی اون ادما رو از خونه اش بیرون کنه
اما چیزی که میخواست هم نابود میشد...
چطور میتونست انتقام بگیره از وجود قدرتمندی که روی زندگیش سایه انداخته بود...
چطور میتونست ضربه ای بهش بزنه...حداقل زخمی که سوزشش داخل حافظه اش ثبت بشه...
اهل انتقام نبود اما اون مرد وادارش میکرد به بد بودن...به تلافی کردن...
ولی میدونست نابودی اون به نابودی خودش منتهی میشه...
![](https://img.wattpad.com/cover/370974471-288-k333149.jpg)
YOU ARE READING
BLONDE
Romance𝑩𝑳𝑶𝑵𝑫𝑬💔(فول شده💜) . . . #𝑴𝒊𝒏𝒊🍦 . خلاصه: وقتی تو دریای سیاه و کثیف کی پاپ غرق میشد برای رسیدن به ارزو های محاله همیشگیش...تن داد به تمام آزار های جسمی و روحی...چون چیزی برای از دست دادن نداشت... ولی کاش اون شب به اون مهمونی نمیرفت...و رو...