نگاهش به اون چنگال بود...که چند دفعه از روی بشقاب بلند میشه و سمت لباش میره...
شاید داشت میشمرد...از وقتی اومده بود ژاپن هر روز کمتر از دیروز غذا میخورد...
با اینکه هر صبحونه هر وعده ی ناهار و شام...طبق علاقه ی اونچیده میشد...
نیم رخش...وقتی فنجون قهوه رو بین انگشتاش گرفته بود و نور خورشید به موهاش میتابید دیدنی بود...
سیگاری بین لب هاش گذاشت و همونجور که پا روی پا مینداخت روشنش کرد...
جیمین با بوی تلخ سیگار به خودش اومد...فنجونش رو روی میز گذاشت و بلند شد...
سمت اون پنجره های تمام قد رفت...صبح زیبایی بود...
بوی رز و تازگی اتاق باعث میشد مغزش برای چند دقیقه ای خالی بشه...مثل یه صفحه ی روشن خیلی...
دستشو روی شیشه ی سرد گذاشت...
انعکاس ضعیفی از خودش رو روی شیشه میدید...
کف دستش از سرما داشت بی حس میشد که نشستن دست بزرگ و گرمی روی دستش باعث گرما شد...نفس عمیقی کشید...
نگاهش روی دستی بود که دست کوچیکشو کامل پوشونده...و بوی عطر تلخ و سیگار...
حس گرمای نفس هاش...
__کی برمیگردیم؟
جونگکوک لبخند محوی زد
__هر وقت با منی دلت میخواد سریع بدویی و برگردی خونت...
دستشو روی کمر جیمین کشید و آروم برش گردوند...
به شیشه ی پشت سرش تکیه اش داد و به چشمای کشیده اش خیره شد...
__آهنگی هست که...برای من نوشته باشی؟
تن صداش آروم و جاری بود...مثل اشعه های خورشید...یا عطر رز های داخل اتاق...به وجود اومد و محو شد...آهنگی که برای اون نوشته باشه؟؟؟
شاید تمام آهنگایی که تا الان نوشته...تمام آهنگ هایی که نوشته و ساخته شدن...یا حبس شدن توو تاریکی و سیاهی کشوی میزش یا...پاره شدن و سرنوشتشون به سطل زباله رسیده...
تمام اون کلماتی که توو ذهنش نقش میبست...تفسیر و تحلیل رفتار های اون...موقعیتش...ظاهرش...حرفاش...
بودند...
این واقعیت باعث میشد به این موضوع پی ببره که دنیاش حول و محور اون مرد میچرخه...

YOU ARE READING
BLONDE
Romance𝑩𝑳𝑶𝑵𝑫𝑬💔(فول شده💜) . . . #𝑴𝒊𝒏𝒊🍦 . خلاصه: وقتی تو دریای سیاه و کثیف کی پاپ غرق میشد برای رسیدن به ارزو های محاله همیشگیش...تن داد به تمام آزار های جسمی و روحی...چون چیزی برای از دست دادن نداشت... ولی کاش اون شب به اون مهمونی نمیرفت...و رو...