Part 19

452 81 17
                                    



نگاهش به اون چنگال بود...که چند دفعه از روی بشقاب بلند میشه و سمت لباش میره...


شاید داشت میشمرد...از وقتی اومده بود ژاپن هر روز کمتر از دیروز غذا میخورد...


با اینکه هر صبحونه هر وعده ی ناهار و شام...طبق علاقه ی اون‌چیده میشد...


نیم رخش...وقتی فنجون قهوه رو بین انگشتاش گرفته بود و نور خورشید به موهاش میتابید دیدنی بود...


سیگاری بین لب هاش گذاشت و همونجور که پا روی پا مینداخت روشنش کرد...


جیمین با بوی تلخ سیگار به خودش اومد...فنجونش رو روی میز گذاشت و بلند شد...




سمت اون پنجره های تمام قد رفت...صبح زیبایی بود...


بوی رز و تازگی اتاق باعث میشد مغزش برای چند دقیقه ای خالی بشه...مثل یه صفحه ی روشن خیلی...


دستشو روی شیشه ی سرد گذاشت...


انعکاس ضعیفی از خودش رو روی شیشه میدید...


کف دستش از سرما داشت بی حس میشد که نشستن دست بزرگ و گرمی روی دستش باعث گرما شد...نفس عمیقی کشید...


نگاهش روی دستی بود که دست کوچیکشو کامل پوشونده...و بوی عطر تلخ و سیگار...


حس گرمای نفس هاش...



__کی برمیگردیم؟


جونگکوک لبخند محوی زد



__هر وقت با منی دلت میخواد سریع بدویی و برگردی خونت...



دستشو روی کمر جیمین کشید و آروم برش گردوند...


به شیشه ی پشت سرش تکیه اش داد و به چشمای کشیده اش خیره شد...



__آهنگی هست که...برای من نوشته باشی؟


تن صداش آروم و جاری بود...مثل اشعه های خورشید...یا عطر رز های داخل اتاق...به وجود اومد و محو شد...آهنگی که برای اون نوشته باشه؟؟؟


شاید تمام آهنگایی که تا الان نوشته...تمام آهنگ هایی که نوشته و ساخته شدن...یا حبس شدن توو تاریکی و سیاهی کشوی میزش یا...پاره شدن و سرنوشتشون به سطل زباله رسیده...


تمام اون کلماتی که توو ذهنش نقش میبست...تفسیر و تحلیل رفتار های اون...موقعیتش...ظاهرش...حرفاش...


بودند...




این واقعیت باعث میشد به این موضوع پی ببره که دنیاش حول و محور اون مرد میچرخه...

BLONDEWhere stories live. Discover now