my half brother

739 77 0
                                    

part7

سریع رفتم دم اتاق جیمین و چند تقه ایی به در زدم وقتی دیدم جواب نمیده اروم درو باز کردم
که با صحنه روبروم دلم میخاست بشینم و فقط برا موچیم گریه کنم.. بدون پتو حالت جنین وار رو تخت خوابیده بود و قاب عکس خودش و اوماش رو تو بغلش گرفته بود...
چیز زیادی از قضیه جیمین نمیدونستم.اما میدونستم که چقدر اذیت شده تا به اینجا برسه.. اروم رفتم سمت تخت و لبه تخت نشستم و دستمو تو موهای طلایی و نرمش فرو کردمو همینجور که داشتم موهاشو نوازش میکردم گفتم

_موچی من... جیمینی.. پاشو دیگه صبح شده مگه تو نباید ساعت ده بری شرکت..

هوم ارومی کشیدو لباشو مثل یه نوزاد غنچه کرد..که با این کارش دلم براش ضعف رفت و بدون اینکه کنترلی رو خودم داشته باشم لپ نرمشو با دستام فشار دادم و بوس آب داری به لپش زدم که گفت
_اههه ته نکن دیگ
_دلم میخاد.. انقدر کیوت نباش تا دلم نخاد بچلونمت و بعد افتادم روشو شروع کردم به قلقلک دادنش که صدای خندش بالا رفت.. بعد از اینکه حسابی قلقلکش دادم لپاش از خنده صورتی شده بود اروم دستمو نوازش وار رو صورت نرمش کشیدمو گفتم

_چی موچیه منو اذیت میکنه
اروم رو تخت نشستو قاب عکسو تو کشوی بغل تخت گذاشت و گفت
_میشه بغلم کنی
_نگاهی به چشمای نیمه اشکیش انداختمو دستامو براش باز کردم که خودشو تو بغلم جا داد  اروم کمرشو نوازش کردم که با صدای پر بغضش  گفت
_ته... من دلم برای اوما خیلی تنگ شده.. دیشب خوابشو دیدم..

نمیدونستم چی بگم فقط گذاشتم انقدر حرف بزنه تا خالی بشه.. دماغ کوچولوشو بالا کشیدو با لبخند قشنگش برگشت سمتمو دستاشو دور گردنم حلقه کردو گفت

_مرسی ته.. مرسی که به حرفام گوش دادی
_با لبخند نگاهش کردم و یادم افتاد اون شماره ناشناسه که به گوشیش زنگ زده بودو به جیمین نگفتم تا اومدم حرفی بزنم صدای گوشی جیمین از تو سالن بلند شد که جیمین سریع رفت تو سالن  که پشت سرش پاشدمو دنبالش رفتم
گوشیشو از روی جزیره برداشتو گفت
_دیشب چقدر دنبالش گشتما.. اع رئیس مین یونگیه
با تعجب نگاش کردم
_وات رئیس مین به تو زنگ زده بدو جواب بده ببین چیکارت داره

ویو جیمین
با تعجب جواب دادم
_بله رئیس...

kookmin (my half brother) Where stories live. Discover now