part36
بعد از اینکه دوباره جونگکوک خوابید اروم از اتاقش خارج شدم که همون موقع سینم محکم به یکی خورد یکم که عقب تر رفتم با یونگی روبرو شدم که با چشمای خسته و قرمزش نگاهم میکرد و با حرفی که زد با تعجب و چشمای گرد شده نگاهش کردم
_چجوری داداشمو اروم میکنی.. اما منِ خسترو نه؟
_من.. من.. و تا اومدم حرفی بزنم محکم تو اغوشش فرو رفتم
ماتو مبهوت به جلوم نگاه میکردم و دستام کنارم افتاده بود که با صدای بمش کنار گوشم گفت
_نمیخای بغلم کنی؟
و یهو به خودم اومدمو لرزی کردم و دستامو مشت کردم.. نمیدونستم چرا.. از یونگی بدم نمیومد اما.. حس خوبی به بغلش نداشتمویو یونگی
وقتی دیدم هیچ واکنشی نشون نمیده اروم اروم دستامو از دور کمر باریکش جدا کردم و به صورتش نگاه کردمو گفتم
_بغلمو.. دوست نداری؟ویو جیمین
با حرفش به من من افتادم و اومدم حرفی بزنم که همون موقع پدر یونگی با دکتر کنارش اومدن کنارمون و گفتن
_مادرت منتظرته و الان هوشیاریش کامل شده یونگی
و این حرفش مساوی شد با باز شدن در اتاق جونگکوک و بیرون اومدنش با تعجب نگاهش کردم که بدون توجه بهم گفت
_کدوم اتاقه میخام ببینمش همین الان
و بعد راه افتادن به سمت اتاق و من تنها تو بخش موندم که همون موقع گوشیم زنگ خورد با دیدن اسم تهیونگ با دستم زدم رو پیشونیم بعد از تولدش نتونستم جواب تماساشو بدم چون حواسم به کل پرت شده بود با خجالت جواب دادم و گفتم
_الو ته
_جیمین.. بالاخره جواب دادی.. حالت خوبه عزیزم؟؟
لب گزیدمو گفتم
_خوبم ته ته.. ببخشید اگ نتونستم بهت زنگ بزنم..
_برام توضیح میدی..ندی.. ته ته پر
خنده ملیحی کردم که با حرف بعدیش از ذوق زیاد جیغ خفیفی کشیدم
_ما فردا قراره بیایم کره جیم.. دلم برات تنگ شده
_جداااااااا... وای خدا باورم نمیشه.. من منتظرتونم..
_موچی من باید برم میبینمت
و تا قطع کرد با سرعت رفتم به سمت اتاقی که یونگی و جونگکوک رفتن تا بگم میخام برم خونه و بی حواس در اتاقو باز کردم که همون موقع...ویو جیسو
با سرگیجه بیدار شدم.. چشمام یکم تار میدید و سایه های محویو بالا سرم میدیدم کم کم صداهاشون به گوشم خورد اما انگار یچیزی روی گوشم بود و صداها بم میومد.. سرمو اون طرفی کردم که دیدم جونگکوک با چشمای نگران نگاهم میکنه تا اومدم حرفی بزنم...حس کردم صدام بالا نمیاد ولی همون موقع در با صدای بدی باز شد تا سرمو به سمت در برگردوندم با دیدن....
![](https://img.wattpad.com/cover/373046651-288-k945320.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
kookmin (my half brother)
Romansaجیمین پسری که تو بچگیش از مادرش به دلایلی جدا میشه و با دوستش تهیونگ به امریکا سفر میکنه اما یهو چی میشه بعد از سال ها جیمین دوباره به کره برگرده و با برادر ناتنیش روبرو بشه ....