part43
اون.. اون عکس اینجا چیکار میکرد؟ یعنی... یعنی ممکن بود که سرمو تو دستام گرفتم و چند بار تکونش دادم نه غیر ممکنه نه نه حس میکردم هر لحظه فضای اتاق برام خفه کننده تر میشه... این قاب اینجا چیکار میکرد... این عکس... مغزم پر از سوالای بی جواب بود... گیج شده بودم و مبهوت به قاب توی دستم نگاه میکردم که ناخوداگاه قاب از دستم روی زمین افتاد و شیشه اش شکست که عقب عقب رفتم و بدون توجه به قاب افتاده روی زمین از اتاق اومدم بیرون...چشمام به سوزش افتاده بود و تار میدیدم به سختی از پله ها پایین اومدم که همون موقع خانم جئون از اشپزخونه زد بیرون و با دیدن اوضاع بهم ریختم با تعجب نگاهم کرد و شروع کرد به حرف زدن.. اما انگار گوشام کر شده باشه فقط به لباش نگاه میکردم.. اروم نگاهمو به سمت بالا اوردم و به چشمای نگرانش نگاه کردم و بعد بدون هیچ حرفی به سمت در رفتم و از خونه بیرون زدم
ویو جیسو
با جونگکوک و یونگی داشتیم برای ظهر پیتزا درست میکردیم که یونگی گفت میره حموم .. لباس پوشیدن جیمین زیادی طول کشیده بود پس از اشپز خونه زدم بیرون که باهاش روبرو شدم رنگ صورتش پریده بود و چشماش...قرمز بود اما... هیچ حسی داخلش پیدا نمیشد..
_جیمین شی خوبی؟ جیمین..
با گنگی نگاهم کرد هرچی حرف میزدم فقط با سکوت نگاهم میکرد که یهو به سمت در رفت و بعد صدای در تو خونه پیچید کوک از اشپزخونه اومد بیرون و با تعجب گفت
_اوما کسی بیرون رفت؟
با نگرانی و دلشوره ایی که به سراغم اومده بود برگشتم سمتشو گفتم
_جیمین
یهو اخمای کوک توهم رفتو گفت
_جیمین چی اوما؟
_نمیدونم یجوری بود رنگش پریده بود انگار حالش بد بود... کوک برو دنبالش حس خوبی ندارم اون بچه امانته... و بعد اروم زیر لب گفتم.. امانت قلبمهویو جونگکوک
با اخمای توهم رفته به اوما نگاه کردم.. یعنی چه اتفاقی افتاده که جیمین زده بود بیرون....سریع به سمت اتاقم رفتم و لباسامو عوض کردم و سوئیچ ماشینو برداشتم....
....
چند دقیقه ایی بود که تو خیابونا دنبال جیمین میگشتم اما انگار اب شده بود رفته بود تو زمین با کلافگی مشتی به فرمون زدم اما همون موقع چشمم به یه پسر ریزه میزه که خیلی شبیه جیمین بود افتاد سریع ماشینو کنار زدم و تا پیاده شدم آسمون شروع به باریدن کرد... اروم اروم پشتش قدم برمیداشتم...موهام بخاطر بارون به صورتم چسبیده بود... خیلی نگران جیمین بودم بدن نحیفش از همین دور معلوم بود داره میلرزه همون موقع گوشیم زنگ خورد گوشیمو از تو جیبم دراوردم و نگاهی به صفحه گوشی انداختم...یونگی بود تا اومدم جواب بدم پشت سر هم صدای بوق ماشین اومد سریع سرمو بالا اوردم و با دیدن جیمین وسط خیابون و ماشینی که به سرعت به سمتش میومد گوشی از دستم افتاد و داد زدم
_جیمیننننننننن
YOU ARE READING
kookmin (my half brother)
Romanceجیمین پسری که تو بچگیش از مادرش به دلایلی جدا میشه و با دوستش تهیونگ به امریکا سفر میکنه اما یهو چی میشه بعد از سال ها جیمین دوباره به کره برگرده و با برادر ناتنیش روبرو بشه ....