my half brother

198 25 0
                                    

part46

ویو جیمین

ماشین تو سکوت فرو رفته بود و هیچکدوممون حرفی نمیزدیم... سرمو برگردوندم و نگاهی به نیم رخ مردونش انداختم.. نگاهم به سمت خط فک تیزش رفت و دوباره نگاه کلی به صورتش انداختم.. یعنی امکان داشت... با فکری که به سرم زد سرمو با کلافگی تکون دادم.. نه این امکان نداره.. ولی..
به سمت کوک برگشتمو اروم گفتم
_کوک
به سمتم برگشت و نگاه کوتاهی بهم انداختو گفت
_جانم..
با شنیدن این حرفش.. گونه هام رنگ گرفت و دستام از شدت استرس و هیجان عرق کرد... داری با من چیکار میکنی کوک.. اگه اون حقیقت داشته باشه.. من.. من با این حسم چیکار کنم؟
_باهات میام خونه
با تعجب به سمتم برگشت که سرمو انداختم پایین و خودمو مشغول انگشتای دستم کردم که اروم گفت
_باشه..
تا رسیدیم خونه همون موقع با معذرت خواهی بدون اینکه به کسی توجه کنم به سمت اتاقم رفتم که یونگی جلوم قرار گرفت سرمو بالا اوردم و به چشمای عصبی و نگرانش زل زدم که با صدای بلندی که دست کمی از داد نداشت گفت
_کجا بودی هاااا.. خودسر شدی یهو از خونه میزنی بیرون...چرا دوست داری هردفع هی نگرانم کنییی.. دیگه هیچوقت تاکید میکنم.. هیچوقت بدون اطلاع من جایی نمیری حتا اگه اتفاق بدی افتاده بود قبلش باید به من خبر بدی.. فهمیدییییی؟
سرمو انداختم پایین و بدون هیچ حرفی از کنارش رد شدم و از پله ها سریع بالا و وارد اتاقم شدمو درو بستم و اروم سر خوردم و نشستم و هقی زدم...
چرا من انقدر بدبخت بودم؟ چرا حس میکردم زندگیم یه درامای تموم نشدنیه اروم از سرجام بلند شدم که دیدم قاب عکس روی میز ارایشیه و خورده شیشه ها جمع شده بود

ویو جیسو

بعد از اینکه یونگی سر جیمین داد زد تا جیمین رفت با اخم برگشتم سمتشو گفتم
_این چه رفتاری بود با اون پسره بیچاره داشتی ها؟ یونگی اصلا ازت انتظار نداشتم
_اوما
_نمیخوام چیزی بشنوم چون به حد کافی دیدم..و از دست خیلی عصبانیم چون من بچمو اینجوری تربیت نکردم که سریع از کوره در بره
همون موقع جیمین از پله ها پایین اومد که جونگکوک با نگرانی صداش کرد که لبخندی بهش زد و بعد مستقیم بهم نگاه کرد با دیدن قاب عکس توی دستش نفسم به شمارش افتاد

ویو جیمین

به چشمای کشیدش نگاه کردم و یکم جلو تر رفتم و گفتم
_خانم جئون.. قاب عکس مادر من.. تو خونه شما چیکار میکنه؟

kookmin (my half brother) Where stories live. Discover now