part15
با شنیدن صدای یونگی به خودم اومدمو سریع دستمو از دور بدنش باز کردم و برگشتم سمت یونگی و با لبخند ملیح گفتم
_اع هیونگ تو کی رسیدی
ویو یونگی
با اخم نگاهی به جیمین کردم که لپاش از شدت خجالت سرخ شده بود رو به جونگکوک کردمو گفتم_من با همکارم اشاره ایی به جیمین کردمو گفتم جیمین اومدیم کره برا شرکت (..) لگو بزنه و جیمین اینم جونگکوکه برادر منه
ویو جیمین
پس اون ادمی که یونگی بهم گفت معرفی میکنه این بود در اصل برادرد یونگی.. نگاهی به یونگی و بعد جونگکوک کردم .. اروم اسمشو زیر لبم زمزمه کردم.. اسم قشنگی داشت یه نگاه کلی بهش انداختم.. هیکل ورزشکاری.. قد بلند موهای مشکی که یکم بلند شده بودو بقیشو با کش بسته بود و تیپ لش و بعد نگاهی به یونگی انداختم قدش کوتاه تر و موهای کوتاه مرتب شده و تیپ رسمی داشت... دوباره نگاهی به جونگکوک کردم.. اون واقعا جذابو قشنگ بود..و حتا بهتر از مین یونگی اما با کاری که کرد حس کردم دلم میخواد همین الان خفش کنم و اون موهای خوشگلشو از ریشه بکنم
ویو جونگکوک
با شنیدن حرف یونگی با تعجب و چشمای گرد شده برگشتم سمت همون پسری که از قضا همکار داداشم دراومده بود اون با این سن؟برگشتم سمت یونگیو گفتم
_چی این بچه.. همکارته و شروع کردم به خندیدن که..ویو جیمین
_با اخم بهش نگاه کردمو اومدم دهنمو باز کنمو هیکلشو به فوش ببندم که با حرف یونگی نیشخندی رو لبم شکل گرفت و ابرومو چند بار براش بالا انداختم
_جونگکوک درست صحبت جیمین قراره چند روز مهمون ما باشهویو جونگکوک
به پسری که مثل یه شیطان تو جلد یه فرشته بود نگاه کردم... تاحالا هیونگ منو جلو هیچکس ضایع نکرده بود اما این پسره خودشو جلو هیونگ مظلوم کرده بود ... با حرص دستامو مشت کردمو تو دلم گفتم
یکاری میکنم که خودت دوباری برگردی به همونجایی که بودی و با نقشه ایی که به سرم زد
یهو لبخندی ملیحی زدمو گفتم
_خوشحال میشم که مهمون ما باشی.. جیمین شیویو جیمین
با حرفی که زد چشمام گرد شدو نگاهش کردم.. چرا انقدر این پسر مشکوک بود...کامنت و ووت یادتون نره 🦋
KAMU SEDANG MEMBACA
kookmin (my half brother)
Romansaجیمین پسری که تو بچگیش از مادرش به دلایلی جدا میشه و با دوستش تهیونگ به امریکا سفر میکنه اما یهو چی میشه بعد از سال ها جیمین دوباره به کره برگرده و با برادر ناتنیش روبرو بشه ....