my half brother

230 26 0
                                    

part44

ویو جیسو

با استرس نشسته بودم روی مبل و پاهامو تکون میدادم دلشوره امونمو بریده بود و هیچ کاری از دستم بر نمیومد از شدت استرس حالت تهوع گرفته بودم که یونگی همون لحظه از اتاقش بیرون اومد و به سمتم اومد چون صورتم بانداژ داشت چیزی از نگرانی و رنگ پریدگیم پیدا نبود اومد کنارم نشستو گفت
_پس جیمینو کوک کجان؟
_با نگاه نگرانم به یونگی نگاه کردم که با دیدن چشمام سریع دستمو گرفتو گفت
_اوما چیزی شده؟
_جیمین...جیمین حالش بد بود بعد یهو از خونه بیرون زد...این پسر دستمون امانته گفتم کوک بره دنبالش خدایی نکرده بلایی سرش نیاد اما دلشوره دارم
یونگی با اخم به تمام حرفام گوش داد و گفت
_بزار به جونگکوک زنگ بزنم
سری تکون دادمو گفتم
_منم میرم بالا قرصامو از تو اتاق جونگکوک بردارم
سری به نشونه فهمیدن تکون داد که به سمت پله ها رفتم تا رسیدم به اتاق کوک به اتاق روبروی جونگکوک نگاه کردم درش نیمه باز بود و حدس اینکه اتاق جیمین اینجاست کار سختی نبود.. برگشتم سمت اتاق کوک ولی.. دوباره برگشتم سمت اتاق جیمین و اروم درو باز کردم و وارد اتاق شدم.. اتاق یکم بهم ریخته بود.. همینجور که داشتم دورو بر اتاقو نگاه مینداختم پام تو یه چیز تیزی فرو رفت که از درد چشمامو بستم و خم شدم تا ببینم چی تو پام فرو رفته که با دیدن قاب شکسته شده روی زمین حس کردم دیگ نمیتونم وایسم اروم روی زمین نشستم و بدون توجه به سوزش پام قاب عکسو تو دستم گرفتم یعنی جیمین...

🔞
ویو تهیونگ

بعد از اینکه از خواب بیدار شدم دیدم جیمین تو اتاقش نیست رفتم سمت اشپز خونه و با دیدن برگه ایی که به در یخچال چسبیده بود فهمیدم رفته خونه نگاهی به ساعت انداختم و با دیدن ساعت 12 محکم زدم به پیشونیم هوف خیلی خوابیده بودیم... حال نداشتم چیزی درست کنم پس تصمیم گرفتم از بیرون غذا سفارش بدم بعد از اینکه غذارو انتخاب کردم به سمت اتاق مشترکمون رفتم و اروم در اتاقو باز کردم که با دیدن خوابیدن جیهوپ خنده ارومی کردم...
روی شکم خوابیده بود و سرش پایین تخت بود و یه پاهاش از تخت اویزون شده بود به سمتش رفتمو سرشو روی بالشت گذاشتم و اروم دستمو تو موهای نرمش فرو بردمو گفتم
_عزیزم بیدار نمیشی؟
_هومممم
_عز..
تکون ارومی خورد و یهو دستمو گرفت و به سمت خودش کشید که نتونستم چیزی بگم و تعادلمو از دست دادم و تو اغوش گرمش فرو رفتم...چشمای خمارشو به ارومی باز کرد و با صدای دورگش که بخاطر خواب کمی کلفت تر شده بود گفت
_صبح بخیر عزیزم
فقط نگاهش کردم و چیزی نگفتم..

ویو جیهوپ

_به چشمای گرد و کشیدش نگاه کردم نگاهم اروم اروم به سمت لبای قرمزش کشیده شد...دستمو به سمت گردنش بردم و فشاری بهش وارد کردم و صورتشو به صورتم نزدیک تر کردم و اروم گفتم
_نمیدونی وقتی اینجوری نگاهم میکنی قلبم از تپش میوفته؟
_من...
تا اومد حرفی بزنه با گرسنگی به لبای قرمزش حمله کردم و محکم شروع به مکیدن لب بالاش کردم و بعد گاز محکمی ازش گرفتم که ناله ارومی کرد...دست از بوسیدن لباش برداشتم و به چشمایی که حالا خمار شده بود نگاه کردم و گفتم
_میشه به عنوان غذا اول تورو بخورم...
خنده ریزی کرد و لبشو کنار گوشم گذاشت و با لحنی پر از لذت گفت
_با کمال میل قبول میکنم سرورم...
با شنیدن این حرفش کنترلمو از دست دادم و با یه حرکت جاهامونو عوض کردم و حالا من بودم که روش قرار داشتم و با لذت به بدنش که حالا زیرم قرار داشت نگاه کردم..با یه دستم دستای ظریف و سفیدشو بالای سرش پین کردم و با یه دستم شروع به باز کردن دکمه های لباسش کردم اخرین دکمه لباسشو باز کردم و با دیدن بدن برهنه و سفیدش دستمو به ارومی روی پوست نرمش کشیدم که آهی از بین لبای متورم و قرمزش بیرون اومد که نیپلشو نشگون گرفتم
_اههه نه اونجا نه..
با شنیدن این حرفش دستاشو ول کردم و به سمت نیپلش خم شدم و با یه دستم شروع به مالیدن و با دهنم لیسی به اون یکی نیپلش زدم که هقی زد و دستشو تو موهام فرو برد و سرمو بیشتر فشار داد که شروع به مکیدن کردم

kookmin (my half brother) Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang