part30
ویو جیمین
سریع رفتم تو اتاق و درو بستم و به در تکیه دادمو دستمو رو قلبی ک ضربانش رو صد بود گذاشتم... من چم شده بود.. چرا باید از کسی ک اول از من خوشش نمیومد و الان مثل یه خرگوش مهربون شده بود خوشم بیاد..با یاداوری قیافه کیوتو بامزش کم کم لبخندی رو لبم اومد که با یاد اوری شرکت لبخندم جمع شد و سریع به سمت کمد رفتم تا کتو شلوارمو بپوشم
ویو یونگی
تا از اشپز خونه زدم بیرون و وارد اتاق شدم با عصبانیت خودمو رو تخت انداختم.. چرا داشت اینجوری میشد.. چرا زندگیم باید اینجوری پیش بره.. با یاداوری اینکه عصبانیتمو سر جونگکوک خالی کردم دستمو با پشیمونی رو صورتم کشیدم و چشمامو روی هم فشار دادم
در اتاقو باز کردم و رفتم بیرون و از پله ها اومدم پایین که دیدم نشسته رو مبل و دستشو گذاشته رو چشماش.. یکم نزدیکش شدم که با صدای پام چشماشو سریع باز کرد و با دیدنم دوباره سرشو اون طرفی کرد.. لبخندی رو لبم اومد.. هنوزم مثل بچگیاش قهر میکرد
اروم نشستم کنارشو دستمو گذاشتم روی پاهاش و گفتم
_کوک
_هوم
_کوک یه لحظه منو نگاه کن
بدون لجبازی روشو برگردوند سمتم و لی به چشمام نگاه نکرد دستمو اروم گذاشتم روی دستش و سرشو اوردم بالا و به چشمای گردو کشیدش نگاه کردمو گفتم
_متاسفم اگه سرت داد کشیدم.. اعصابم خورد بود.. منو ببخش داداش کوچولو باشه؟با ناراحتی نگاهم کردو گفت
_هر موقع عصبانی بودی بازم اینجوری باهام برخورد نمیکردی...
سریع بغلش کردمو سرشو به سینم فشار دادمو گفتم
_ببخشید کوکی ببخشید داداش کوچولو یونگیتو ببخش دیگه هیچ وقت سرت داد نمیزنم و باهات بداخلاقی نمیکنم پسره لوس
_یاااا من کجام لوسه و دستاشو بیشتر دورم حلقه کردو گفت دلم برای بغلت تنگ شده بود هیونگویو جیمین
وقتی کارم تموم شد اخرین مرحله سراغ عطر شکلاتیم رفتم و یه دوش باهاش گرفتم..
تا از اتاق اومدم بیرون از بالای پله ها دیدم ک یونگی جونگکوکو تو بغلش گرفته لبخندی زدمو رفتم پایین که یونگی با دیدنم بع سمتم برگشتو گفت
_اع اماده شدی
سری تکون دادم که گفت
_خب پس بریم
YOU ARE READING
kookmin (my half brother)
Romanceجیمین پسری که تو بچگیش از مادرش به دلایلی جدا میشه و با دوستش تهیونگ به امریکا سفر میکنه اما یهو چی میشه بعد از سال ها جیمین دوباره به کره برگرده و با برادر ناتنیش روبرو بشه ....