my half brother

381 46 0
                                    

part12

_یونگی کجایی
_چهرم برای یک لحظه پوکر شد.. کوک انتظار داشتی کجا باشم امریکا دیگه
_دلم برات تنگ شده هیونگ
_کوک تو هیچوقت بدون دلیل ابراز احساسات نمیکنی
_بخدا دلم برات تنگ شده.. فقط.. فقط
_فقط چی
_چیزع هیونگ من کیف پولمو گم کردم و میخام بلیط از المان به کره بگیرم... اما پول ندارم.. میشه تو برام بگیری قول میدم زود پسش بدم
_با اینکه میدونم قولات الکیه اما باشه.. برای کی میخای
_همین امروز و همین الان
همون موقع رسیدم دم خونه جیمین
_باشه به منشی هان میگم برات بگیره حالاعم میخام برم بعدا میبینمت و بدون اینکه بزارم حرف اضافه ایی بزنه گوشیو قطع کردم
و همون موقع به جیمین زنگ زدم و بهش گفتم که دم خونم و منتظرم که بیاد پایین
بعد از چند دقیقه در خونه باز شد و جیمین با ساک اومد بیرون... از ماشین پیاده شدمو رفتم سمتش.. همینجور که ساکو از دستش میگرفتم گفتم
_سلام
_سلام رئی...
_یااا بهم انقدر نگو رئیس حس پیر بودن بهم دست میده  بعدم ما الان باهم همسفریم بهم بگو یونگی..
و بعد پشتمو به جیمین کردمو در عقب ماشینو باز کردم و ساک جیمینو روی صندلی گذاشتم که صدای ظریف و ارومش به گوشم خورد
_اخه.. اخه سخته
برگشتم سمتشو در جلورو براش باز کردم و اشاره کردم بشینه و خودمم پشت رول نشستمو گفتم
_کجاش سخته اینجوری حس میکنم پیش من معذبی و بعد ماشینو به سمت فرودگا روندم..
ویو جیمین
نگاهی بهش کردمو تو دلم گفتم معلومع که معذبم مرتیکه اگه الان به خاطر تو نبود من پیش ته ته خودم خوابیده بودم و نیازی نبود باهات همسفر بشم که بعدش اسم مسخرتو صدا بزنم
_هی جیمین کجایی
با حرکت دستش جلوی چشمام ناخوداگاه گفتم
_هیچ جا یونگی
که یهو با ذوق نگام کردو گفت
_حالا شد
با چشم غره نگاهش کردمو سرمو به پنجره تکیه دادم
که همون موقع گوشیشو دراوردو زنگ زد به یکی که با شنیدن اسمش فهمیدم هانه..
_منشی هان لطفا برای جونگکوک همین الان یه بلیط به کره بگیرین.. اره اره.. ممنون
با کنجکاوی نگاهش کردم که بهم نگاهی انداختو گفت
_بعدا با جونگکوک ما اشنا میشی جیمینی
فقط سرمو تکون دادمو به بیرون خیره شدم.. نمیدونستم قراره با کی اشنا بشم اما نمیدونستم قراره با همون اشنایی زندگیم تغیر کنه...

kookmin (my half brother) Where stories live. Discover now