my half brother

232 32 0
                                    

part35

ویو یونگی

رو صندلی نشسته بودم و با استرس پاهامو تکون میدادم سرمو اوردم بالا و به پدرم نگاهی انداختم.. سرش پایین بود و از چهرش چیزی پیدا نبود تا اومدم حرفی بزنم همون موقع پرستار از اتاق اومد بیرون سریع از جام بلند شدم که پدرمم با حرکت من سرشو بالا اورد و با دیدن پرستار سریع به سمتش رفت و بدون اینکه بزاره حرفی بزنم دستشو گرفتو با صدای شکستش گفت
_چیشد...حال همسرم خوبه؟ الان وضعیتش چطوره؟ خوب میشه؟
پرستار با دیدن حاال پریشونش لبخند دلسوزی زدو گفت
_حال همسرتون خوبه و اینکه بهوش اومدن اما موقتیه... و یه مورد دیگه

با نگرانی نگاهش کردیم که گفت
_همسرتون... نیاز به جراحی پلاسیک دارن.. چون سوختی صورتشون درجه سه هست و وضع صورتشون خوب نیست.. ببخشید من باید برم به دکتر گزارش بیمارو بدم فعلا و سریع از اونجا دور شد و من دیدم چجوری کمر پدرم دوباره شکست و تا اومد بیوفته سریع زیر دستاشو گرفتمو کشوندم سمت صندلیا تا نشستم روش سرشو گذاشت رو شونم و شروع به گریه کرد و گفت
_یونگی همسرم.. جیسوی قشنگم.. چهره قرص ماهش الان نابود شده میگن باید صورتش عمل بشه من چجوری طاقت بیارم؟
با غصه کمرشو نوازش کردم.. نمیدونستم چی بگم.. یهو یاد جونگکوک افتادم، برگشتم سمت پدرمو گفتم
_من میرم پیش جونگکوک، بابا توعم برو ببین دکتر چی میگه باشه؟
فقط سرشو تکون داد که با عجله به سمت اتاق کوک قدم برداشتم و تا درو باز کردم دیدم جیمین روی جونگکوک کاملا افتاده و کوک دستشو دور کمرش حلقه کرده با شنیدن صدای در سریع جیمین بلند شد و با رنگ پریده روبروم ایستاد
حس میکردم نفسم بالا نمیاد ولی فعلا وقتش نبود پس همونجا با صدایی که حالا از شدت خشمو حسادت میلرزید گفتم
_اوما بهوش اومده.. ولی موقتیه.. قراره صورتش جراحی پلاستیک بشه..

ویو جونگکوک

با حرفی که یونگی زد با بهت به روبروم نگاه کردم یونگی بدون توجه به من رو به جیمین گفت
_جیمین، میرم پیش پدرم توعم بیا تا برسونمت خونه به حد کافی خسته شدی و سریع رفتم بیرون که همون موقع اشکام ناخوداگاه شروع به ریختن کرد

ویو جیمین

تا برگشتم با جونگکوک خداحافظی کنم با دیدن چشمای اشکیش قلبم درد گرفت...با قدمای سریع به سمتش رفتم و سرشو تو سینم پنهون کردم و همینجور که دستمو تو موهای مشکیش فرو میکردم گفتم
_درست میشه مطمئنم درست میشه..
اما نمیدونستم شاید هیچ وقت درست نمیشد...

kookmin (my half brother) Where stories live. Discover now