my half brother

550 68 0
                                    

part5

ویو جیمین

بعد از اینکه حسابی حموم کردم و حس کردم دیگه بدنم به حد کافی زیر اب بوده اومدم بیرون

که همون موقع زنگ در خورد و یهو ته به سرعت باد رفت دم در و جعبه پیتزارو هارو گرفت و سریع گذاشت رو میز...

_ته چه خبره سهه تااا جعبه..مگه قراره کسی  دیگه ایی بیاد؟
همینجور که پیتزارو تا ته حلقش فرو میکرد گفت
_اهوم... قراره... جیهوپ..اومم... بیاد.. اینجا

_عاها پس من میرم لباسامو بپوشم توعم یواش بخور...
رفتم تو اتاق و همینجور که داشتم موهامو خشک می کردم به این فکر کردم که خیلی وقته جیهوپو ندیدم.. با جیهوپ تو دانشگاه اشنا شده بودیم یه چند روزی بود رفته بود بوسان پیش پدرو مادرش و خبری ازش نبود..

یهو یادم افتاد به اون شماره ناشناسه زنگ نزدم.. سریع از اتاق اومدم بیرون و خواستم برم گوشیمو از تو کیفم بردارم دیدم نیس روبه ته گفتم

_ته تو گوشیه منو برداشتی
تا اومد جوابمو بده همون موقع زنگ خونه خورد
تا درو باز کردم با یه عالمه گل روبرو شدم گلارو از دستش گرفتمو گفتم

_هوپی.. خیلی دلم برات تنگ شده بود
اروم بغلم کرد و پیشونیمو بوسیدو گفت
_منم موچی

و بعد با دلتنگی به ته نگاه کرد... تاحالا به نگاه های جیهوپ توجه نکرده بودم مشکوک نگاهی به ته انداختم که دیدم اونم محو هوپی شده تصمیم گرفتم فعلا برم گلای بیچاررو بزارم تو اب تا خشک نشده و برگردم سر از کار این دوتا دربیارم

ویو جیهوپ

تا وارد خونه شدم اول جیمینو دیدم.. خیلی خوشحال بودم که دوباره میبینمش ولی تا سرمو برگردوندم با ته روبرو شدم

نگاهی به صورت قشنگش انداختم.. خیلی دلم براش تنگ شده بود از همون موقعی که باهم تو دانشگا اشنا شدیم یجورایی ازش خوشم اومده بود ولی بعد به مرور زمان علاقم بهش بیشتر شد اما هیچ وقت نتونستم علاقمو بهش نشون بدم میترسیدم... میترسیدم از اینکه بهش بگم و بره.. یا فکر کنه یه ادم سواستفاده گرم..
تا جیمین رفت.. اروم سمتش قدم برداشتمو دستمو جلو بردموگفتم

_سلام ته... خیلی خوشحالم میبینمت و دلمم برات تنگ شده بود

ویو تهیونگ

_ضربان قلبم هر لحظه بالاتر میرفت وقتی جمله اخرشو گفت حس میکردم گونه هام دارع گزگز میکنه و سرخ میشه با خجالت دستمو تو دستای بزرگش گذاشتمو گفتم

_منم همینطور هوپی..

kookmin (my half brother) Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang