my half brother

378 49 1
                                    

part11

روز پرواز
ویو جیمین
صبح زود بیدار شدم تا سریع تر لباسامو جمع کنم همینجور که مشغول جمع کردن لباسام بودم
در اتاقم باز شد و بعد تهیونگ وارد اتاقم شد سرشو پایین انداختو گفت
_اوه بیداری فکر نمیکردم بیدار باشی... گفتم اگه خوابیدی بیام بیدارت کنم به پروازت دیر نرسی
نگاهی مشکوک بهش انداختم چرا صداش میلرزید اروم از سرجام بلند شدمو رفتم سمتش که روشو برگردوند و خواست بره که دستشو گرفتمو برشگردوندم سمت خودم که دیدم یهو بغلم کردو شروع کرد به گریه کردن با تعجب سرشو به سینم فشار دادمو گفتم
_ته.. عزیزم چیشده
_من.. من دلم برات تنگ میشه جیمین.. حالا که فکرشو میکنم دلم نمیخاد بری.. اگه تو بری من سر به سر کی بزارم.. با کی بشینم تا نصف شب فیلم ببینم.. یا اذیتش کنم
با خنده سرشو از سینم جدا کردمو نوک دماغمو به دماغش مالیدم و اروم گفتم
_اینکه همش به اذیت کردن من خلاصع شد ته ولی زود برمیگردم پیشت قول میدم
_زود زود بهم زنگ بزن
_میزنم
_دوست دارم
_منم دوست دارم ته...
همون موقع گوشیم زنگ خورد و اسم مین یونگی ظالم رو صفحه گوشی پیدا شد که ته با دیدن اسمش شروع کرد به خندیدن با خنده نگاهش کردمو جواب دادم
_بله رئیس
_دم خونتم جیمین سریع بیا پروازمون چند دقیقه دیگس و بعد قطع کرد
با تعجب به گوشی نگاه کردم چجوری ادرس خونرو میدونست
_چی گفت جیمین
_اومده دم خونه
_وات.. از کجا ادرس خونرو پیدا کرد
_نمیدونم.. فعلا باید برم ته مواظب خودت باش...
_باشه با هوپیم خداحافظی کن و برو

ویو یونگی

بعد از اینکه لباسامو جمع کردم در کشاب میز کارمو باز کردم و بعد جعبه دستبندو بیرون اوردم و درشو باز کردم یه دستبند نقره ایی ساده که روش نگین های براق کار شده بود... اینو برای جیمین دیروز سفارش دادم و تصمیم گرفتم تو یه موقعیت مناسب بهش بدم..
تو راه رفتن به خونه جیمین بودم که گوشیم زنگ خورد..جونگکوک بود
_اوه چه عجب برادر عزیزم بعد چند ماه به من زنگ زده چیشده
_یونگی...

kookmin (my half brother) Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang