my half brother

328 49 2
                                    

part16

ویو جیمین

بعد از اینکه به ماشین رسیدیم در جلورو باز کردم و اومدم بشینم که همون لحظه جونگکوک از بغلم رد شدو هولم داد اونطرف  و سریع نشست صندلی جلو.. تا یونگی اومد چیزی بگه همون موقع سریع گفت
_اوه متاسفم جیمین نمیدونستم میخای اینجا بشینی
(اروم باش جیمین توجه نکن اون فقط میخواد لجتو دربیاره)
_اوه اشکالی نداره من.. من میرم عقب بشینم و سریع سوار ماشین شدم

ویو یونگی

همینجور که درحال رانندگی بودم از تو اینه نگاهی به عقب انداختم که دیدم جیمین سرشو به شیشه تکیه داده و بعد نگاهی به جونگکوک انداختم که هدفون گذاشته بود و زیر لب اهنگ میخوند.. همون موقع صدای ظریف جیمین توی ماشین پیچید
_اوم.. یونگی یه هتل خوب سراغ نداری ک..
_با اخم از تو اینه بهش نگاهی کردمو تا اومدم حرفی بزنم همون موقع با حرف جونگکوک شکه شدم

ویو جونگکوک

هدفونو گذاشتم رو گوشمو بدون اینکه اهنگی گوش بدم الکی برای خودم چرت پرت زمزمه میکردم  چون میخاسم اگه حرفی زدن بفهمم چی میگن ک یهو صدای ظریفی تو ماشین پیچید و با حرفش ناخوداگاه اخمام توی هم رفت
این پسر کی بود که هیونگ منو با  این اسم صدا میزد.. چرا انقدر قشنگ اسمشو  صدا میزد  نمیدونم چم شده بود  از اینکه باهاش صمیمی بود یا یونگی بهش اهمیت میداد حس بدی داشتم هدفنو برداشتمو برگشتم سمتشو گفتم
_از کی تاحالا یه کارمند معمولی رئیسشو اینجوری صدا میزنه.. هی چجور میتونی شبیه دخترا با عشوه حرف بزنی ..بچه هوا برت نداره اگه فکر کردی میتونی با این کارات مخ..
که با داد یونگی دیگ حرفمو ادامه ندادم
_تو چت شده جونگکوک این چه حرفیه که میزنی ها؟ من خودم خواستم منو به اسم صدا بزنه و معذب نباشه و دوم اینکه اینجا شرکت نیست... بار اخرت باشه اینجوری حرف میزنی جونگکوک اون مهمون و همسفر منه و من براش احترام قائلم ...
تا اومدم حرفی بزنم که انگشتشو جلوی دماغش گرفتو گفت
_حرف نباشه.. فهمیدی
و بعد روبه جیمین کردو گفت
_توهم دست من امانتی پس فعلا الان هممون میریم خونه من فهمیدی جیمین
با صدایی که اروم تر از همیشع شده بود گفت
بله

ویو جیمین

ناخوداگاه دلم گرفت و گلوم از بغض به سوزش افتاد.... حرف بعدیه جونگکوک کار سختی نبود.. چرا همه فکر میکردن من کسیم که قراره مخ بقیرو بزنم.. چرا همیشع من باید مورد قضاوت دیگران قرار بگیرم بدون اینکه حتا تلاشی برا شناختنم کنن نمیدونم چرا منی که برام مهم نبود اما با حرف جونگکوک یجوری شدم دلم نمیخواست از نظر اون یه پسری باشم که میخواد با بقیه لاس بزنه .. اروم سرمو پایین انداختم که همون موقع قطره اشکی از چشمم روی گونم افتاد...

kookmin (my half brother) Where stories live. Discover now