این پسره حالش خوش نیس...تموم داره زر زر میکنه...
/میخوای کار آموز من شی که چی بشه؟
/من میخوام انتقام بگیرم
/ههههه...انتقام؟یه چیز بگوپ به قواره و اون مو های فرفریت بیاد کوچول.این جور لقمه ها واس دهن تو گشاده.
/من خودم اومدم پیشت.پس شرایطشو دارم
/شرایطشو داری؟احمق کله پوک میفهمی چه کارایی باس بکنی؟تو هنو نفست بو شیر میده.
/منم میتونم مثه تو باشم مگان.
/هیچوقت نمیتونی
/میتونم.تو اوننقدر که وانمود میکنی بد نیستی.نمیتونی باشی.
/اوووه...واقعا؟
/اره واقعا.
دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم.گلوشو با تمام قدرتم توی دستم مچاله کردم و به درخت فشارش دادم
/هنوزم سر حرفت هستی جوجه؟هنوزم خوبم؟
با یه صدای خفه جوابمو داد
/اره...تو هیچوقت نمیتونی بد باشی.میخوای ولی نمیتونی.
/خفه شو
/میخوای ولی نمیتونی.خودتم اینو میدونی
/گفتم خفه شو(با داد)
/میدونی...حتی خودتم میدونی که کامل بد نیستی.
گلوشو ول کردم.اون میتونست یه کار آموز حرفه ای شه.باید نگهش میداشتم.
/از کی میخوای انتقام بگیری؟
/پدر بزرگم.
/چه نوه ای!واس چی؟
/اون دنبال من بود.اون عوضی منو میخواست.ولی مامان و بابامو کشت.با لگد.چند نفر رو اجیر کرد تا منو
واسش ببرن و هر مانعی سر راهشه رو نابود کنن.اونا هم به مادرم تجاوز کردن و کشتنش.پدرم رو هم
اینقد لگد ذدن که یکی از دنده هاش شکست و مستقیم توی قلبش فرو رفت...
دلم واسش سوخت. باید هرجوری که میشد کمکش میکردم.
/اسمت چیه؟
/هرولد.هری صدام میکنن
/خیله خب هرولد.در بیار تیشرتتو.
/چی؟
/مگه کری؟تیشرتتو در بیار
/چرا خب؟
/در میاری یا نه؟
سریع تیشرتشو در اورد.کلی تتو روی بدنش بود.خندم گرفت.
/این بدنه یا دفتر نقاشی؟
/اینا تتو هستن نه نقاشی...
YOU ARE READING
Girl of the darkness
Fanfictionاین منم... ((مگان)) دختر سختی... درد... مراقب دلت باش... عشق همه چیزت رو عوض میکنه... باعث میشه قوانینتو زیر پات بزاری... درام/عاشقانه/ترسناک