(part 60)M.O.M

133 13 2
                                    

بعد از رفتن زین عصر رو با هم گذروندیم و یه فیلم خیلی باحال و اکشن به اسم transporter refeuled (عااای مامان این فیلم مرگههه.. خود مرگه) دیدیم.

تقریبا ساعت یازده بود که هر کدوم به اتاقامون رفتیم. امروز عصر ماتیلدا توی اتاقم اومد و بهم چنتا لباس جدید داد. درواقع لباس خواب.... یکیش مشکی ساتن بود و به زور زیر باسنم میرسید. همین از بقیشون پوشیده تر بود چون دوتاش تور بودن و یکیش هم که سه تیکه بود. لباس زیر با یه حریر که اونم باز زیاد پایین نمیومد.

حالم از تخت به هم میخورد اما انگار تا زخم بستر نگرفتم نمیتونم از تخت جدا شم.

■●•□○°■●•□○°■●•□○°

/نهههههه...

دارم خواب میبینم؟

اخخخ سرم... این صدای کیه؟

/نه... نه... ماما... نههههه...

چشامو مالوندم.

/مامااااااااااااااا...

هری!!!!

با سرعت از اتاقم دویدم بیرون. تا پامو بیرون گذاشتم هری از در اتاقش خواست بیرون بیاد که روی زمین افتاد. فوری شروع کرد دست و پا زدن و محکم خودشو به دیوار کوبید و کمر لختشو به دیوار فشار داد. دستشو رو گوشش گذاشت و زانوهاشو همینجور که خودشو به دیوار فشار میداد توی شکمش جمع کرد و شروع کرد با گریه داد کشیدن.

/برییییییینننن... ماما.... ولش کنیییین... بسسسسههههههههه... خدا لعنتتون کنه... گمشید....

با سرعت دویدم سمتش و رو زانوهام جلوش نشستم و مچ دستاشو گرفتم و شروع کردم به تکون دادنش.

/هری؟ هری چی شده...

/ماما... گمشید... فاک... فااااااااااک.

/هری داد نزن بگو چی شده؟

وقتی نگام کرد گم بود... یه گمی....ترسناک...

/هری؟ هری بیدار شو...

/ماما... مامانم... مگان...

/چی میگی؟ مامانت چی؟

/اون... رو تخته... بود... تختم خونی بود... منو پایین انداختن.... باز داشتن بهش تجاوز میکردن...(با صدای خیلی لرزون)

/هری...

/باز لباسشو پاره کردن فاک مگان یه کاری بکن.

/هری... هری هری هری...

منو هل داد و دوید تو اتاقش. چنتا از کارکنا رو دیدم از یکیشون خواستم برام آب بیاره و بقیشون هم رفتن.

رفتم توی اتاقش فوری و شونه هاشو گرفتم و تکون دادم تا دست از داد زدن برداره... من نمیدونم چیکار کنم..

/هری... هری...

/مامانم...

/ هری لطفا...

Girl of the darknessWhere stories live. Discover now