Girl of the darkness

(part 66) red butterfly

کامنت برای این قسمت الزامی

/چ... چی میخوای جی؟ چرا ما رو ول نمیکنی؟

/اوه.. هری هری هری.... هری عزیزم... نمیدونم چرا بابا بزرگت زبونتو از حلقت بیرون نکشیده. جاشوا از آدمای حراف خوشش نمیاد و تو یه حراف به تمام معنایی...

صداش مثه ساییدن آهن رو مخم بود. جرات نداشتم برگردم ببینمش... من نمیخوام ببینمش...

/فقط... بزار بریم...

/نامه من دستتون رسیده... میدونین امروز چی میشه.

فلش بک《

"و آنگاه که در ها گشوده شوند راهی برای بازگشت به روشنایی نخواهد بود... آن زمان تنها زمانی است که طناب های محکم دوستی گسسته خواهند شد و عهد هایی که بسته شده بودند لگد مال خواهند گشت..."

پایان فلش بک》

از کوره در رفتم. چرخیدم و سمتش خیز برداشتم. یقشو گرفتم و با تمام توانم به دیوار کوبیدمش.... داد زدم:

/تو هیچ گوهی نمیخوری.... هیچوقت نخوردی... فک کردی این ماسک مزخرف و شنل آشغال و کلاه گیس پلاستیکیت باعث میشه ما این چرندیات رو دربارتون باور کنیم؟ تو و دوتا برادرات خر کی هستین که واسه ما تصمیم میگیرین؟

/مگان بس کن.

/خفه شو ماریا... و تو جی... مطمعن باش... مطمعن باش اگه فقط ده دقیقه از زندگیم مونده باشه خودم.... با دستای خودم... خفت میکنم... بزدلِ... احمق...

/دستتو بردار دختر کوچولو... برا خودتون سختش نکن...

/از این سخت تر؟.... شما لعنتیا زندگی ما رو به گند کشیدین... بدنمونو سوزوندین... خونوادمونو کشتین؟ آخه واسه چی؟

/واسه انتقام...

/از کی؟

/خون آشام سفید اعظم.... اوه نه... ببخشید... مادرت... و شاید هم... بخاطر قلب تو... تنها خون آشام سفید اعظمی که در حال حاظر وجود داره...

/چرا این کارو باهاش میکنی؟ اینقد اذیتمون نکن... دست از سرمون بردار... دست... از... سرش... بردار...

/ما این کار رو میکنیم برای جاودانگی تریسا... هرکسی برای رسیدن به هدفش تلاش میکنه... و موانعو بر میداره. اما مسئله اینه که شما موانع ما برای رسیدن به هدفمونین... اگه کنار برین... آسیب نمیبینین...

/شما خونواده هامونو کشتین!

/نه لیام... اشتباه نکن... اون یه گوش مالی واسه شماها بود که از خون آشام سفید فاصله بگیرین... هرچند جواب نداد.

/ما پشتشو خالی نمیکنیم. تا اخرش باهاش میمونیم...

/خواهیم دید زین...

با نفرت نگاش کردم و یه بار دیگه کوبیدمش به دیوار.

/شما منو میخواین... اونا رو ول کن جی...