(part 27) where are you my love?

271 31 14
                                    

بعد از این که انا نواختنشو متوقف کرد براش دست زدیم.من نمیتونستم گریمو کنترل کنم.از اتاق رفتم بیرون و دویدم سمت پنجره ته راهرو. پنجره رو باز کردم و گذاشتم هوای خنک به صورتم بخوره و وارد ریه هام بشه.صدای قدم های یکیو پشت سر خودم شنیدم.وقتی کنارم ایستاد متوجه شدم که اناست و با چشمای قهوه ایش با نگرانی بهم نگاه میکنه.
/مگان تو خوبی؟
/من خوبم.... هههه.... اره خوبم... نگران نباش...
/اما من اینطور حس نمیکنم.... تو گریه کردی... و وقتی که داشتم با داداشت حرف میزدم میگفت که دختر قوی و صبوری هستی...
/اونم خیلی صبوره.... اما اونم گریه کرد.
/حد اقلش از ما فرار نکرد تا اشکاشو مخفی کنه.
/من ضعیفم.... لیام میگه قوی هستم.... همه میگن.... اما اشتباه میکنن...
/نمیشه این همه ادم اشتباه کنن و فقط تو درست بگی.... این منطقی نیست.
/بیخیال آنا...
/نه متاسفم....باید بگم که من نمیتونم بیخیال شم.
/ببین انا... من نیاز دارم که یکم خالی شم....میخوام گریه کنم.... ولی نمیتونم جلوی بقیه این کارو بکنم.... به خاطر همین هم از اتاق در اومدم. چون نیاز دارم که تخلیه شم و اونجا جاش نیست....
/شاید کلا الان وقتش نیست.

اشکامو پاک کرد و بغلم کرد.
/تو مانع این شدی که من اشک بریزم.من چطور میتونم اجازه بدم که تو گریه کنی؟
/من خوبم.
/مطمعنی؟
/اره....

روی کمرش دست کشیدم و ازش جدا شدم.
/راستی... خیلی قشنگ میزنی
/مرسی

با هم رفتیم طبقه پایین. وسط راه متوجه شدم نایل هنوز تو اتاقشه و دستاش رو صورتشه.
/انا تو اگه میخوای برو پایین. اگه میخوای هم با من بیا.
/من میرم پایین.
/باشه پس.... من چند دقیقه دیگه میام.

انا رفت و منم رفتم پیش نایل.روی تختش رو به روش نشستم.
/نایل؟

چشماشو مالوند و دستشو روی صورتش سر داد.
/بله.
/تو خوبی؟
/اره.
/اما تو زیاد گریه نمیکنی.... ولی اینبار از بس گریه کردی چشمات باد کرده.
/نمیتونم تحمل کنم که یکی اینقدر روحیش آسیب دیده.
/نه.... تصحیح میکنم... نمیتونی ببینی که آنا اینقد روحیش آسیب دیده.
/مگان بس کن.
/هاهاهاهاهاها....
/هههههه... مگان.
/خب دوستش داری.... چرا برات سخته که اعتراف کنی؟
/مگه تو میتونی علاقت به هری رو اعتراف کنی؟
/خب....اره....اما نه جلوی خودش.
/مهم اینه که جلوی خودش اعتراف کنی.
/نمیتونم تا از راه رسید بگم دوستت دارم که.... !
/خب جلو من بگو که دوستش داری...
/خب اره....دوستش دارم. و تو هم میدونی که دوستش دارم. حالا تو اعتراف کن.
/متاسفم....پسرا اعتراف نمیکنن.

اینو گفت و پوزخند زد. بازو هاشو گرفتم و تند تند تکون دادم جوری که از جاش پرید
/بگو بگو بگو بگو بگو بگو بگو بگو بگو بگو بگو بگو بگو بگو بگو بگووووووو
/باشه باشه هیسسسسس بااااشه میگم میگم اروم باش میگم.
/بگو پس...
/اگه بگم مسخرم نمیکنیا...!!!
/باشه.

چشماشو بست و دستشو رو صورتش گذاشت.
/دوستش دارم.
/نه اینجوری نه.... دستتو بردار. چشماتم باز کن.
/مگاااان.
/میرم میگم بهشا....
/باشههههه....اوفففففف...دوستش دارم... دوووووسسسستتتتتشششششش دااااارمممممم.... خوب شد؟
/نه...
/مگان دلت هوس مشت کرده؟
/منظورم اینه که عالی شد....

Girl of the darknessOnde histórias criam vida. Descubra agora