(part 68)new days

104 15 13
                                    

داستان از دید مگان

سه ماه بعد

بعد از مرگ تریسا همه چیزمو جمع کردم و یه خونه جدید گرفتم. رفتم سر کار و سعی کردم که روی پاهای خودم بایستم. البته ناگفته نماند که هری بهم کمک کرد تا سال هایی که از تحصیل عقب افتاده بودم رو با گرفتن معلم خصوصی جبران کنم.

شده بودم سرو کننده مشروب(همون ساقی) یه بار بزرگ مثل جاهایی که ادمای پولدار و جنتلمن برای قرار یا کار های اداری میرن نه یه استریپ کلاب. توی خیابون وست تون. جایی که خونم بود. از کوین یه سری کتاب گرفته بودم و مشغول خوندنشون بودم... گاهی وقتا واقعا وقت کم میووردم اما انجام همشون برام الزامی بود. با پسرا و هری تلفنی حرف میزدم و گاهی اوقات میدیدمشون. هر از گاهی هم از زین سراغ میگرفتم. ازش میترسم... و ازش ناراحتم...

مشغول پوشیدن لباسام شدم. هوفففف... به لطف ماتیلدا راه رفتن توی پاشنه بلند رو یاد گرفتم. یه پیرهن سفید ساده پوشیدم و دامن کوتاه چاک دارمو هم پام کردم. موهام رو از دو سمت یه گیس باریک کردم و پشت سرم روی بقیه موهام کشیدمشون. طبق معمول دور چشمام رو سایه مشکی کشیدم و بعد از زدن رژ و برداشتن موبایلم یه کفش ساق دار مشکی پاشنه مبلی پوشیدم. رفتم دم در و تاکسی گرفتم و رفتم سمت بار.

خدایا ممنونم ازت که یکی مثل آنیکا هنسون رئیس اینجاست. اون خیلی زن با درک و فهمیه. بعد از سلام و احوال پرسی عادی رفتم و پشت بار ایستادم مشغول مرتب کردن شیشه ها شدم. تو حال خودم بودم که یهو دوتا دست محکم پهلومو گرفت. از ترس یه جیغ بلند کشیدم و خودمو نجات دادم. وقتی برگشتم.... دلم میخواست بزنم دندون های میلان رو تو دهنش خورد کنم.


^میلان

/بیشعوریت ذاتیه یا خودت هم در این راستا تلاش میکنی؟

از شدت خنده نشست رو زمین و دلشو گرفت. دلم میخواست موهاشو یکی یکی بکنم.

خندیدم و موهاشو به هم ریختم.

/واااااای دلم...

/خفه شو احمق. منو ترسوندی.

/اره اره میدونم. امروز بازم آنیکا بهت اخطار میده

/تقصیر توئه نکبته. میکشمت.

/منم دوستت دارممممم...آنجلای کیوت منننن

و بله... من با اسم خودم شناخته نمیشم... خندیدم کمکش کردم بلند شه.

/خب دیگه.. نیشتو ببند و برو به...

/اره... برا ویسکی ها دعوت نامه فرستادم دارن میان. آبجو ها رسیدن. شرابای قرمز هم سوار لیموزینن. تکیلا ها هم طبق معمول مثل گانگسترا دستمال سه گوش بستن دارن میان. بانوان شامپاین گفتن که تا ربع ساعت دیگه میرسن. چون ماشینشون خراب شده و دارن پیاده میان. ودکاها هم که تو قفسه ها نشستن. امر دیگه؟

Girl of the darknessWhere stories live. Discover now