(part7)

330 35 2
                                    

که صدای مگان رو شنیدم.یه چیزایی با خودش زمزمه میکرد که من هیچی ازش نمیفهمیدم
سه ماه بعد از دید هری.
هوففففف...سه ماه کذشت.تنها اتفاقی که افتاده بود توی این مدت این بود که من آماده تر شده بودم.و نمیدونم چرا یا چطور ولی گاهی وقتا از دست لیام عصبی میشدم.چرا این که مگان رو بغل میکرد منو عصبی میکرد؟چه مسخره...ساعت یک و نیم نصف شب بود و مگان تازه از تبدیل شدنش گذشته بود.امشب حالش دست خودش نبود و به طرز وحشتناکی مشروب میخورد.ولی خب.باز خوب بود که الکل انار بود و زیاد بوی بدی نمیداد.شیشه دوم.برای بار آخر سعی کردم برم سمتش و شیشه رو از دستش در بیارم
/مگان بسته بده من اونو.تو هنوز به سنی نرسیدی که الکل بخوری.
خیلی شل و بیحال گفت
/واسه من تعیین تکلیف نکن.
خم شدم و شیشه رو از دستش کشیدم بیرون.خالیش کردم توی ظرف شویی و اومدم پیشش.
/بزارین واسه چن ساعت تو حال خودم باشم.
مطمعنم یکم صورتشو آب خنک میزدم حالش رو به راه تر میشد.زیر بغلش رو گرفتم و بلندش کردم.صورتش رو آب زدم.
/ولم کن هری.
/نه مگان.حالت اصلا خوش نیست.بازم صورتش رو آب زدم.
حالش خیلی بهتر شده بود.میتونست راه بره.دیگه مثه قبل هم شل و ول حرف نمیزد.صورتش رو خشک کردم.یه تشکر کرد.رفت سمت اتاقش.رفتم پیشش.دستش رو گرفتم تا اگه نزدیک بود اتفاقی براش بیوفته دستشو بگیرم
/من خیلی خوارم.نه؟
/نگو اینطور.
/نه کسی‌ نه عشقی‌.نه خونواده ای.نه دوستی.
عشق....عشق...من؟نه نه نه نه.من دوستش نداشتم.مگه نه؟اون فقط برام یه هم خونه ای بود.نبود؟نه.الان که فکرش رو میکنم میبینم نبود.یه عشق...میشد اسمشو عشق گذاشت؟یا بالاتر بود؟ ...
خواست دستم رو ول کنه.دستش رو محکم تر گرفتم.کشیدمش سمت خودم.تلو خورد و افتاد توی بغلم
/ولم کن هری
بی هیچ کنترلی دستم رو زیر پا و گردنش بردم و بلندش کردم.
/هری ولم کن
خوابوندمش روی تخت خودم.پتوم رو روش کشیدم.بدنش یخ کرده بود و میلرزید.مطمعنم نمیتونست خودشو کرم کنه.آروم رفتم زیر پتوش تا شاید یکم گرمای بدن من به گرم تر شدنش کمک کنه.خیلی آروم گفت سردمه.دستم رو انداختم روی بازوش،کاملا یخ زده بود.خودشو تو بغلم مچاله کرد.تعجب کردم.مگان دختری نبود که خودشو لوس کنه.
/مگان حالت خوبه؟
/نه...خیلی سردمه.
محکمتر بغلش کردم.انگار به جای گرما علاقمو هم نسبت بهش نشون میدادم.آروم پیشونیشو بوسیدم و موهاشو نوازش کردم. وقتی که کنارش خوابیدم بدنش واقعا یخ بود.هلم داد عقب.
/مگان سردته.
/برو اونور.
/مگان سردته
/میخوام تنها باشم.
/مگان.
/گفتم میخوام تنها باشم.
انگار و اقعا روی تصمیمی که گرفته بود مصمم بود.از کنارش بلند شدم و روی تخت دیگه ای خوابیدم.خیلی زود خوابم برد.
فرداصبح از دیدمگان:
بیدار شدم.سرم درد میکرد و حلقم خشک شده بود.دیشب چه اتفاقایی افتاده بود؟هیچی یادم نمیومد.چیز خاصی نمیتونست باشه.از جام بلند شدم و یکم چشمامو مالوندم.کل هیکلم بوی مشروب میداد و چند جای لباسم قرمز بود.واسه اولین بار مست کرده بودم.اه اه...چه حس گند و بدی!هری روی تخت رو به رویی خواب بود.سریع رفتم سمت کشوی لباسم و یه دست لباس برداشتم.یه شلوار اسپرت مشکی و یه تیشرت آستین کوتاه قرمز.سریع رفتم توی حموم و یه دوش گرفتم.لباسامو پوشیدم و اومدم بیرون.پام خیس بود تا پامو روی سرامیکای کف اتاق گذاشتم شترقققق....لیز خوردم و افتادم.سرم خورد به دیوار و دردش باعث شد یه جیغ وحشتناک بزنم.صدای پا های هری اومد که داشت میدوید.سرم رو گرفتم و بلند شدم.از در اومد بیرون.
/حالت خوبه؟
/علیک سلام.صبح تو هم به خیر.
/سلام چت شد؟
/رفتم حموم پام خیس بود اومدم بیرون لیز خوردم افتادم.سرم خورد به دیوار.
اومد سمتم و دستم رو از روی سرم برداشت.با انگشتش یه فشار آروم به سرم داد.ولی خیلی درد کرد
/وواااااااااااعااااای.پچه...من میگم سرم خورده به دیوار واسه چی همچین میکنی تووووو؟
/سرت ورم کرده.وایسا الان برمیگردم.
هری رفت و منم همونحا دست به سر کنار دیوار نشستم.بعد از چند ثانیه برگشت.یه کیسه یع دستش بود
/اینو بزار رو سرت.
/درد میکنه.اصلا میفهمی درد میکنه یعنی چی؟
یه اخم کوچیک کرد و کنارم نشست.دستم رو زد کنار.
/تو اینو روی سر من نمیزاری.
/اتفاقا...من اینو روی سرت میزارم و بهت هم میگم چرا میزارم.یک...
سریع کیسه رو روی سرم گذاشت و ادامه داد
باید بزارم.دو...دلم میخواد بزارم.سه..،اینو روی سرت میزارم تا اگه موییرگ های زیر پوستت پاره شده باشه خونریزیش بند بیاد یه بادمجون روی سرت سبز نشه.
/هری برش دار درد میکنه.
/میدونم ولی لازمه. ...
یه چند دقیقه همینجور گذشت.آخرش کیسه رو برداشت.
/بهتری؟
/آره...یه جورایی.
بلند شد و به من هم کمک کرد تا بلند شم.
/هری بیا با من.
رفت کیسه رو توی ظرفشویی گذاشت و اومد پیشم.با هم رفتیم توی اتاق خواب.بردمش سمت یکی از کشو ها.
/کمکم کن تا این کشوهه رو در بیاریم.
با هم کشو رو در اوردیم.خالیش کردم.کف این کشو یه محفظه بود که فقط خودم ازش خبر داشتم.کفی رو بلند کردم.همه عکسام اونجا بود.هیچوقت دلم نمیخواست ببینمشون.واسه همین اونجا قایمشون کرده بودم.
/م...مم...مگان این...تو نیستی؟
/اره.خودمم.خیلی تغییر کردم.نه؟
/و.وو.ووواقعا اره...خیلی زیاد.
/میدونستم.من خوشم نمیاد نگاشون کنم،خودت اگه میخوای نگاشون کن.
از پیشش بلند شدم ولی سریع دستم رو کرفت.
/وایسا.مگان...این...این کیه؟
دست گذاشت روی عکس خاله لیام
/این خاله لیامه دیگه...
/مگان این یکی از جاسوس های جاشوا استایلسه.
/چییییییی؟(با جیغ)
/من اینو هزار بار بغل دست جاشوا دیدم.
/هری واسه چی...چرت میگی؟
/باور کن مگان من دیدم اینو...توی...اون...اون ساختمون...
/هری تو مط...
/این همین زنه هست که روزی که بابا و مامانم داشتن زیر دست و پای سگاش له میشدن دورش میچرخید!
اشک به طرز وحشتناکی توی چشماش حلقه زد.خیلی آروم گفت
/این همونه که منو واسه آزمایشاشون نشون کرد.اون...یه بار نزدیک بود...بامن...رابطه...داشته باشه.من ردش کردم.اون بیشتر خودشو بهم میچسبوند.حتی...حتی...یه بار لخت توی اتاقم دیدمش.اون...از هر راهی سعی میکرد به من نزدیک شه...حتی...اون...اون یه فاحشه به تمام معناست.چون من ردش کردم از من به عنوان یکی از قربانیاشون استفاده کرد...
حس کردم آسمون رو سرم خراب شد.
/مگان...تو...پیش این زن بزرگ شدی.مطمعنم...مطمعنم اون تو رو به جاشوا معرفی کرده.مطمعنم.
/منم....همچین....حسی....دارم....
/لیام...لیام...الان لیام کجاست؟
/نمیدونم.احتمالا با دوستاشه...خونش...یه....جایی
/مگان زود حرف بزن وقت نداریم.واقعا وقت نداریم.اینجوری که پیداست جون لیام و دوستاش هم توی خطره.
/لیام احتمالا با زین و نایل توی جنگله.
/احتمالا اونا هم تو خطرن.احتمالا نه....قطعا تو خطرن.
/پاشو بریم(با داد)
/هی هی هی...وایسا ببینم.از کجا معلوم که لیام با خالش نباشه!
/لیام خودش داره کمکم میکنه که استایلس رو گیر بیارم.زود باش(با داد)
سریع کفشم رو پوشیدم و از خونه بیرون رفتیم.

Girl of the darknessDonde viven las historias. Descúbrelo ahora