(part 49)friends

159 16 1
                                    

دادستان از دید هری.

خیلی وقت بود که کوچیک ترین خبری از شرکت نداشتم. خدایا کی تا الان اینجا رو اداره میکرده؟ چیکار کردن؟ کیا رفتن؟ کیا اومدن؟ انگار همین که اسمم توی روزنامه ها چاپ شده و شدم سر تیتر هر روزنامه کافیه. کلی خبر نگار که بعد از اتمام وقت کاری میان و من باید به همشون جواب بدم.... خدایا خودت امروز رو به خیر کن.

با کلافگی و استرس وارد شرکت شدم. موهامو بسته بودم و یه کلاه گذاشته بودم روی سرم و چون باد به گردنم میخورد احساس قلقلک میکردم. از هر طرف یکی سلام میکرد و بعضیا هم میومدن جلو و دست میدادن. خوشحال بودم که هنوز هم منو میشناسن اما کسی که باید اینجا باشه هری استایلز نیست. اون باید آنتوان استایلز باشه. یه جورایی دلم گرفت. معمولا وقتی پایین پله ها می ایستادم بابام رو میدیدم. پوففففف دارم به چی فکر میکنم؟ یهو یه قیافه آشنا دیدم.... تریسا؟؟!؟!؟! اون منشی اینجاست؟ اوه حتما عوض شده. رفتم سمت میز منشی. حواسش بهم نبود. تقریبا محکم کوبیدم روی میز و اروم صداش زدم
/خانوم دیویس؟

یهو تکون خورد و با اخم سرش رو اورد بالا. به زور خودمو گرفتم که نخندم. تا منو دید اخمش از بین رفت. یهو یه لبخند گنده زد.
/هرییییی.

یهو جیغ زد ولی یهو دستشو گذاشت روی دهنش وقتی همه برگشتن سمتمون.
/منظورم اینه که... اقای استایلز. خوش اومدین.
/اوه مرسی. میشه بگید من باید برم به کدوم اتاق؟
/تشریف بیارید.

جفتمون خیلی خودمونو گرفته بودیم که نخندیم. دستمو جلوی دهنم گرفته بودم و کل هیکلم از شدت خنده ای که به زور خفش کرده بودم میلرزید. تا رسیدیم به اتاق و در رو بستم شلیک خنده جفتمون رفت هوا. حتی نمیدونستم دارم به چی میخندم. یه مشت آروم کوبیدم به پیشونیم و سرمو بالا گرفتم. تریس پهلوهاشو بغل کرده بود و میخندید همینجور که بهم نگاه میکرد. باهاش دست دادم و بغلش کردم.
/چطوری پسر؟
/وای تریس. مونده بودم چیکار کنم بین اینهمه آدم غریبه.

ازش جداشدم و کتم رو در اوردم. کتم و کیفم رو گذاشتم روی یه صندلی.
/عوضی. منو ترسوندی.
/منشی حواس پرت خوب نیست.
/لعنت بهت هری این خیلی بد بود.
/میدونم.
/این کلاهه چیه روی سرت؟
/موهامو بستم و کلاه گذاشتم تا پیدا نباشه. پشت گردنم داره یخ میزنه.
/اره خب... توی شرکت که نمیتونی راپونزل باشی.
/مسخره.
/فکر کردم موهاتو کوتاه کردی.
/اوه نههه...
/خب... چیزی میل ندارین آقای استایلز؟
/ خوشم نمیاد بگی استایلز. من هریم.
/من نمیتونم توی شرکت راست راست راه برم و بهت بگم هری. تو رئیسی و من نمیتونم با اسم کوچیک صدات کنم.
/الان که میتونی... تا وقتی منو تو تنهاییم میتونی.
/اوکی. هر جور راحتی
/مرسی. میشه یه لطفی بکنی؟
/البته.
/یه گزارش کار یک ساله به طور خلاصه میخوام. چقد طول میکشه تا آماده شه؟
/خب.... اممممم... فکر کنم یک ساعت طول بکشه تا همشو جمع و جور کنم و مرتبش کنم.... خیلی عجله داری؟
/نه. فقط میخوام سریع یه چکیده از همه کارایی که توی یک سال و شیش ماه قبل انجام میشده رو ببینم. باید روند کار دستم بیاد.
/یعنی.... باید به جز اون یک سال که ماتیلدا همه چیزو کنترل میکرده از زمان پدرت هم گزارش کار برات بیارم؟
/ماتیلدا کمک میکرده؟
/اوهوم. کس دیگه نمیتونسته...
/خب پس فقط یه گذارش یک ساله برام بیار.
/پرینت کنم یا بفرستم روی ایمیلت؟
/پرینت بگیر.
/باشه.
/مرسی.
/خواهش.
/خب دیگه من بر....
/نه نه نه نه نه... یه لحظه صبر کن...

Girl of the darknessWhere stories live. Discover now