(part43)Time...

117 13 0
                                    

داستان از زبان راوی...

   خب شاید واقعا زندگی اونها بازی شطرنج توی میدون مین بود ولی کی میدونه که چی قراره براش پیش بیاد؟ کی میدونه که چی سرش میاد؟

همین زمان باعث شده بود چنتا پسر 22 ساله مرد شن و یه دختر 17 ساله یه عذاب دیده ی محکم. همین زمان بود که همه چیز رو به هم ریخته بود و نمیزاشت که هیچ کدوم از افراد اینجا آسایش داشته باشن.

همین زمان بود که در عوض گرفتن خانواده اندی ازش لویی رو بهش داد. همین زمان بود که به لویی فهموند چه قدرتی داره و همین زمان بود که مشخص کرد که از دست هر کدوم از افراد چی بر میاد. تا الان که از مگان فقط ثبر بر میومد و واقعا هم توش موفق بود و همین صبرش باعث شده بود خیلیا تشویقش کنن...

اما کی میدونست که توی دل مگان چه خبره؟

خب طبیعتا فقط خودش....

کی میدونست که زمان با اندی چیکار کرد؟

اما جواب این سوال رو شاید حتی خود اندی هم نمیدونست. نه این که نمیخواست بدونه. فقط پذیرفتنش سخت بود.

اندی هم دست کمی از مگان نداشت. اون هم خیلی زحر کشید وقتی که پوست اعضای خونوادش رو زنده زنده جلوی چشمش کندن و بدن زندشونو با روغن داغ از بین بردن.

خب.... طبیعتا اگر چیزی هم میموند بجز آدم سوخاری چیزی دستگیرش نمیشد. و کسی هم هیچوقت ندونست که کی و چرا همچین کاری رو با این پسر جوون کرد. هیچکی نفهمید چرا یکی اینقد وحشیانه زندگی این پسر رو نابود کرد. سر کدوم کینه؟ سر کدوم دشمنی؟ و واقعا چرا؟

شاید دیگه وقت این رسیده بود که اندی بدونه چرا خانوادش اینقدر با سختی و با زجر فقط دقتی که اندی دوازده سالش بود از بین رفتن. اما جواب سوالش رو باید از کی میگرفت؟ کی میتونست واب این همه چرا و چطور و برای چی های توی سر این پسر رو بده؟ شاید هیچکس... شاید فقط یکی میدونست و اون یکی هم دیگه نبود... یا شاید هم بود اما اگه بود گجا بود؟ اندی کجا میتونست. اون رو پیدا کنه؟

شاید هر کسی که اطرافش بود یه تیکه از جوابش بود... فقط نمیتونست بفهمه که این هزار تویی که واردش شده رو چطور تموم کنه. اون فقط نمیتونست اطلاعات به هم ریخته ای که مثل یه پازل هزار تیکه به هم ریخته بودن رو مرتب کنه. شاید اگه مرتب میکرد به جواب میرسید....

زمان.... عجیب ترین چیزی هست که همه ما باهاش مواجه میشیم. زمان... ترسناک ترین هیولاییه که توی تاریکی باهاش مواجه میشیم. شیرین ترین لحظه ایه که تجربه میکنیم. تلخ ترین تجربه ایه که داریم و غمگین ترین داستان درامیه که میخونیم. باحال ترین فیلمیه که میبینیم و تکراری ترین چیزیه که تجربه میکنیم با وجود این که نمیتونیم برش گردونیم.

زمان مثل جیوست... که فقط پخش میشه... و کافیه که یه ذره از خودشو پیدا کنه... فوری درش فرو میره و هر حسی که توش باشه بیشتر میشه... و سنگینیش.... هرچیزی که زیرش باشه رو له میکنه....

زمان تنها نابود کننده ایه که هر چیزی که سر راهش باشه رو در خودش فرو میبره و آروم آروم تجزیش میکنه....

...زمان یعنی به ندرت نابود شدن...

Girl of the darknessWhere stories live. Discover now