(part 72) im always with you

99 8 1
                                    

حس میکردم رو کمرم سنگینه و نمیتونم راحت نفس بکشم. به زور.پلکای خستمو باز کردم و با صورت خواب هری مواجه شدم. تقریبا نصف بدنش رو من بود و من حس میکردم دچار کمبود اکسیژن شدم. ناله کردم و سعی کردم پا شم

/چقد وول میخوریییی.

هری غر زد و منو بیشتر به خودش فشار داد. چقد تنش گرمه.

لبخند کوچیکی زدم و چرخیدم سمتش.

/پاشو خواب بسه.

/نمیخوام.

/پاشو هری. هنوز لختیم جفتمون.

یکم غلت خورد و از رو تخت دستشو دراز کرد تا به باکسرش برسه. باکسرشو پوشید و بلند شد از سر یکی چوب رختیاش یه پیرهن برداشت.

/هری تو قبل از لباس پوشیدن به یه دوش نیاز داری.

سعی کردم بهش گوشزد کنم که حرفش عین سیخ رفت تو مخم.

/اره خب تو تقریبا کل تنمو تف تفی کردی.

/خفه شو.

/منم عاشقتم.

/من نگفتم عاشقتم.

/ینی نیستی؟

/اینو هم نگفتم.

/پس هستی.

/هری!

/عاشقم نیستی؟

/من مسخرتم اقای استایلز؟

/ینی هستی؟

/گمشو بابا.

لباس زیرامو زیر پتو پوشیدم و پا شدم. حس میکردم کل بدنم چسب چسبیه. ما واقعا به دوش نیاز داریم.

لباسامو برداشتم و فقط شلوارمو پوشیدم. تیشرتمو رو دستم انداختم و رفتم سمت خروجی.

/کجا میری؟

/خونه.

/واس چی؟

/دوش بگیرم.

/خب میت...

یهو در باز شد و ماتیلدا اومد داخل. من تقریبا لخت بودم و هری فقط یه باکسر پوشیده بود. لاو بایت های رو تنمون و وضع اشفته موهامون و لبای ورم کردمون گویای همه چیز بود.

دستای یخ کردم بشدت میلرزید و مطمعنم عین گچ سفید شدم. با استرس به ماتیلدا که ابروهاشو بالا داده بود و با تعجب نگامون میکرد نگاه کردم

/و... واو....

/ماتیلدا من هم...

/لازم نیست چیزیو توضیح بدین فقط یه چیزی بهم بگین. خوش گذشت یا نه؟

/چ... چی؟

/اره اون عالیه.

با چشای گرد به هری که خیلی ریلکس داشت مارو نگاه میکرد نگاه کردم. اون چطور میتونه؟

Girl of the darknessWhere stories live. Discover now