با هری تا وستای جنگل رفتیم.باید یه چیزی رو نشونش میدادم.
/فرفری از خفاش میترسی؟
/خب.....نه...قیافش نشون میداد که میخواد وانمود کنه.
/خب خوبه....چون میخوام ببرمت توی دل خفاشا.
/چیییی؟(با داد)
/مگه نگفتی نمیترسی؟چه فرقی میکنه؟
/نه نه...نمیتر سم...ولی میخوایم بریم اونجا چیکار؟
/من تشنمه.میخوام برم خون بخورم.با وحشت بهم نگاه کرد و چند قدم رفت عقب.چقد زود باوره این.به زور خودمو گرفتم که نخندم.جدی شدم.و مثله عروسک با یه خنده دندون نمای وحشتناک و اخم بهش نگاه کردم.(مثه نگاه ها و خنده عروسک آنابل)
/چرا خون خفاش؟تو که هستی؟(ای مرضضضضض...بدبخت هری)
/مم...مگان.نزدیک بود گریش بگیره.تفنگش از دستش افتاد و شروع کرد به لرزیدن.منم تفنگمو انداختم و یکم انگشتامو ورز دادم.چند قدم دیگه عقب رفت و یهو چرخید و شروع کرد به دویدن.پشت سرش اینقد دویدم که دیگه خودش پیش پا خورد و با شکم فتاد زمین.سریع زانو هامو روی آرنجاش گذاشتم که نتونه در بره(رو دستاش نشست.)
/کجا فرفری؟
/مگان...(خیلی اروم)
/شششششششش....خم شدم کنار گوشش.واقعا کیف میداد اذیتش کنی.چشماشو بسته بود و به هم فشار میداد.انگار منتظر مرگش بود.آروم در گوشش گفتم
/قول میدم دردش مثل زدن بوسه مادرت روی گردنت باشه.آروم گردنشو بوسیدم.اوه...خدای من...گردنش بوی زندگی میداد...پشیمون شدم از کارم.بدنش شل شد.آروم گفت
/الان من مردم؟
/آره.مردی.بد جوری هم مردی.
/آها....خب دیگه...مردم دیگه.حالا باید چیکار کنم؟
دیگه نتونستم خودمو بگیرم با صدای بلند زدم زیر خنده.چشماشو باز کرد
/مگان؟
/واااااااااااای......وای
/من نمردم؟
/تو دیوونه ای.دیوونه.(بیشعور عوضی....هری بدبخت رو سکته دادی بعد بهش میگی دیوونه؟)بعد از کلی سر و صدا خوردن به راه خودمون ادامه دادیم.هری یه اخم وحشتناک کرده بود که حتی فکر کردن بهش هم عصبیم میکرد.واقعا توی اون لحظه ازش ترسیدم.
/میشه اخم نکنی؟
/فک نکنم واست مهم باشه.مگه نه؟
/مهمهاز عصبانیت چنتا قهقهه بلند زد و گفت
/جالبه که مهمه چون اگه مهم بود به وجودش نمیووردی.
/اون فقط یه شوخی بود.
/آره.یه شوخی.یه شوخی که نزدیک بود از ترس گریه کنم.وقتی با اون چشمات نگام کردی اینقدر وحشتناک شده بودی که اگه نمیشناختمت میگقتم الان درسته قورتم میدی.
/من نخواستم چشمام اینجوری باشه.
/منم نگفتم خواستی.
/جان من بیا بگو.
/لازم باشه میگم.
/استایلس اون فقط یه شوخی بود.ومیتونست تا همون حد بمونه.
/یه شوخی کثیف...حال بحث کردن باهاشو نداشتم
/برگرد خونه.
/چرا اونوقت؟
چون جایی که میخوام برم پر از شوخی حای کثیفه.برگرد.
/میام.
/برگرد
/گفتم میام(داد)
/منم گفتم برگرد(داد)
/گفت...
/برگرد خونه گفتم.(با داد)
YOU ARE READING
Girl of the darkness
Fanfictionاین منم... ((مگان)) دختر سختی... درد... مراقب دلت باش... عشق همه چیزت رو عوض میکنه... باعث میشه قوانینتو زیر پات بزاری... درام/عاشقانه/ترسناک