(part 30)so...weird

254 29 5
                                    

از حرفش جا خوردم.
/مامانت منو نمیشناخته!

حتی خود هری هم از حرفی که زد تعجب کرد...چون واقعا کسی منو نمیشناخت...این یه چیز خیلی غیر عادی بود...
/هری فکر کنم...ما واقعا احتیاج داریم که با لویی حرف بزنیم...

سرشو به نشونه تایید تکون داد.لیام گفت
/و بهتره سریعتر باهاش حرف بزنیم... چون بهتره هرچه سریعتر این قضیه معلوم شه...
/اما لویی یه غیب گو نیست که... (زین)
/نه نیست...ولی تنها کسی که میتونه کمکمون کنه اونه... اصلا تو چرا حرف میزنی؟ (نایل)
/چون سوال دارم... اصلا به تو چه که من حرف میزنم...
/چون خیلی سوالاتت مسخرست...
/شایدم نیست...

اینو که گفتم همه سمتم برگشتن...
/خب ممکنه لویی غیب گو نباشه ولی دربارمون میدونه... نمیتونیم بهش بگیم محقق چون اون هیچکدوممونو نمیشناخته...
/البته به جز اقای استایلز...
/منظورت چیه انا؟(نایل)
/خب... ایشون...
/اینقد رسمی حرف نزن انا اسمش هریه...
/به هر حال... نمیشه که هری رو نشناخت...هرچی باشه اون پسر یکی از پولدار ترین مرد های شهره...
/خب این.... چه ربطی داره به شهرتش؟
/پدر هری... یعنی آنتوان استایلز... یکی از بزرگترین تاجرای انگلیس بوده... و خب... این به اندازه کافی باعث شهرتش میشده ولی یه چیز دیگه هم که بوده... این بوده که پدربزرگ هری یا پدر پدر هری یعنی جاشوا استایلز یکی از محقق های ژنتیک بوده که خب این باعث چند برابر شدن شهرتش میشده... که پارسال خانواده آنتوان استایلز به کل غیب میشن و طبق شایعات میگفتن که خانواده کامل از بین رفتن و جسدشون هم پیدا نشده... امممم... خب تعداد زیادی دختر هم جونشونو از دست دادن البته... امممم خب... درواقع اونا از این که گفته بودن هری مرده خیلی ناراحت شدن و خودکشی کردن... تقریبا بیستا فقط توی خود لندن و بقیه شهرا رو من نمیدونم... ولی چیزایی که میدونستم رو گفتم. اون پسر... اممم اسمش چی بود؟ اها لویی... اون میتونسته هری رو بشناسه...
/اما نه اونقدر که جزییات زندگیشو بدونه...این عجیبه.
/خب.... نایل اون... درسته که نمیتونسته همه چیزو بدونه ولی فکر نمیکنم اون هم چیز زیادی بدونه...به هر حال به من مربوط نیست... ولی... خواستم بدونین که هری به اندازه کافی مشهور بوده که مردم کلی خبر دربارشون بدونن...

هری یه گوشه ایستاده بود و سرشو زیر انداخته بود....
/هری چته؟

اینو که گفتم برگشت سمتم.
/هیچی...
/اما این طبیعی نیست که حالت اینقد بد باشه.
/فقط خستم...
/و...
/پوففففففف.... و ناراحتم... اخه چه دلیلی داره که مثلا اگه من میمردم بیستا دختر فقط توی لندن به خاطر من خودکشی کنن؟ این احمقانست... این مسخرست... این چرته... حال به هم زنه و به طرز وحشتناکی منو عصبی میکنه... من مسوولیت جون خودمو هم به زور دارم... اونوقت چنتا ادم خودشونو به خاطر من میکشن... جاهلیت بعضیا رو نمیتونم درک کنم... از قوه درکم خارجه... قدرت قبول کردنشو ندارم. بعضی کارا وااااقعا منو روانی میکنه

Girl of the darknessOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz