(part 35) ALONE like BEFORE

236 25 17
                                    

اهنگ این قسمت

Right now:one direction

♥~♥~♥~♥~♥

چند بار دیگه هم بهش شوک دادن. بدن بیجونش فقط روی تخت تکون میخورد. چرا بلند نمیشد؟ چرا قلبش نمیزد؟ موهامو توی مشتم نگه داشته بودم و با صدای بلند گریه میکردم. هری تموم شد.... هری من تموم شد. عشقم تموم شد... نمیتونستم تحمل کنم. دکتر از پشت شیشه با نا امیدی بهم نگاه انداخت و سرشو به نشونه تاسف تکون داد. لبمو گاز گرفتم. دست بقیه رو روی شونم حس کردم. صدای گریشون تو گوشم پیچید.بلند گفتم
/اون زندست... اون باید بمونههه...

محلفه ای که روی بدنش بود رو بلند کرد و برد سمت صورتش.
/نهههههههههه.... اونو روی صورتش ندین.... از تاریکی متنفرهههه... هری زندست.... خدای من....

تا خواست محلفه رو روی صورتش بکشه نوار قلب توی مانیتور شروع کرد به بالا و پایین شدن. خدای من شکرت.... خدایا شکرت... سریع یه صلیب کشیدم روی بدنم و رفتم تو بغل لیام
/من میدونستم زندست... من میدونستم... اون منو اینجا ول نمیکنه...
/خدا رو شکر که موند. خدا رو شکر....

حس میکردم سرم داره گیج میره... صدای پسرا توی سرم اکو میگرفت. سرم به شدت درد میکرد.
/لیام من حالم خوب نیست....آخخخخخ سرم....
/اون برگشت...
/لیام سرم داره گیج میره...
/داشتم از نگرانی میمردم.

انگار اصلا صدامو نمیشنید. سعی کردم بازم حرفمو تکرار کنم. اما اطرافم داشت برام تاریک تر و تار تر میشد. اخرین چیزی که از اونجا یادم میاد یه لامپ بود که روی دیوار نصب شده بود...

داستان از دید ماریا

اون دختر توی بغل داداشش غش کرد. وقتی که توی یکی از اتاقا بستریش کردیم خودم بالای سرش رفتم. از شدت فشار عصبی فشار خونش پایین اومده بود و باعث شده بود که غش کنه. از وقتی که بردمش پیش اون پسر تلو تلو میخورد و مشخص بود که حالش بده و به زور روی پاهاش ایستاده. اون خیلی برام آشنا بود. حس میکردم اونو قبلا دیده بودم. فقط نمیدونم هرکی بود حسابی با چیزی که قبلا بود فرق کرده بود. رفتم سمت برادرش و اروم بهش گفتم
/اون فقط فشارش افتاده. با سرمی که بهش زدیم حالش خوب میشه. تا دو ساعت دیگه هم میتونین ببرینش خونه.
/ممنونم. امممم.... ممکنه بازم فشارش بیوفته؟
/اره... اون حالش واقعا بده و فشار عصبی زیادی روشه. باید سعی کنین تا جایی که ممکنه اونو اروم نگهش دارین. سعی کنین با داروهای خواب اور خوابش کنین تا زیاد فکر نکنه. اون از نظر بدنی قویه ولی روحی... اون خیلی آسیب پذیره... باید حواستون بهش باشه.
/اون دوست داره مستقل باشه نه چند نفر هر دقیقه بپانش...
/باید توی جمع باشه. اینطوری کمتر فکر میکنه. درضمن اون ممکنه به خودش آسیب بزنه.

از روی ناچاری پوفی کشید و ازم تشکر کرد. ولی هنوز سوال من مونده بود.
/میشه.... اسم کاملشو بدونم؟
/مگان ترزا اندرسون.
/ممنونم
/خواهش میکنم.... چطور مگه؟
/هیچی... فقط خیلی آشنا بود... میخواستم بدونم میشناسمش یا نه
/به هر حال ممنون.

Girl of the darknessМесто, где живут истории. Откройте их для себя