(part 26)...dont cry little girl...dont cry.قسمت 2

219 31 2
                                    

نصفه پابلیش شده بود.اینم ادامش.
·■·■·■·■·■·

/پس انا چی؟
/اون میتونه پیش ما بمونه.
/لیام اون چطوری پیش شما بمونه؟ اون یه دختره!
/خب تو هم هستی
/اوفففف...ببین لیام...اون یه دختر تنهاست.چطور میتونه با ستا پسر که نمیشناستشون توی خونه تنها بمونه؟
/این حرفت ناراحتم کرد مگان...تو به ما اعتماد نداری؟
/من دارم...ولی اون...
/کاری میکنیم که اون هم داشته باشه...
/مثلا چیکار؟
/اتاق اخری رو میدیم بهش که از خر و پف های زین در امان باشه.اتاقش اندازه اتاق منه.براش اتاقشو اماده میکنیم.میتونه از تمامی امکانات خونه اعم از دست شویی و حمام و اشپزخونه و بقیه وسایل استفاده کنه...با هم میریم خرید که باهامون راحت باشه. هروقت رفتیم بسرون اونو هم با خودمون میبریم.گاهی وقتا دوست دختر زین هم میاد و پیشمون میمونه که زیاد احساس تنهایی نکنه و خب تو هم که هستی و میای سر میزنی....این کافی نیست برای جلب اعتمادش؟
/نمیدونم...
/نمیدونی؟!؟؟!!
/نه...چون توی شرایط اون نیستم.

یهو یه چیزی یادم اومد که از ترس نزدیک بود سکته کنم.
/ل...لیام...مادر انا...هنوز توی خونست،...من به صندلی بستمش...باید چیکارش کنم؟
/خب به جز زدن انا چی ازش میدونی؟
/اون معتاد و الکلیه...
/خب...همین کافیه که ببرنش بازداشتگاه
/اما لیام دخترش پیش ماست.
/دخترش با رضایت خودش اینجاست.تو نگران نباش.من درستش میکنم.الان میرم زنگ میزنم به پلیس و بقیه کاراش.زیاد وقتی نمیبره.فوقش یک ساعت.البته خب...به کمک انا هم احتیاج داریم.
/اون باید چیکار کنه؟
/باید بیاد و بگه که از مادرش کتک میخورده.همین.
/خیله خب...من باهاش حرف میزنم.

بلند شدیم و رفتیم سمت اشپزخونه.نایل بشقابشو توی سینک گذاشت و تشکر کرد.لیام هم بشقابش خالی بود.زین و انا هم نصفه خورده بودن که انا بلند شد.
/ممنون مگان.خیلی عالی بود.
/نوش جان.

بشقابشو برداشتم.زین هم سریع تموم کرد و بعد از تشکر بیرون رفت.
/انا تو باید با لیام بری به اداره پلیس؟
/چی؟؟؟؟؟ چرا؟
/چون باید بری و بگی که بهت اسیب میزده .
/نه مگان من نمیتونم.
/تو باید بری
/مگان من نمیتونم با برادرت تنها برم جایی بعدشم اگه کاترینا بفهمه که من علیهش حرفی زدم منو میکشه.
/تو میری حرف بزنی که دیگه دستش بهت نرسه.
/مگان من میترسم.

از حرفش تعجب نکردم. حق داشت بترسه. اون زن یه وحشی بود.
/گوش کن انا. لیام کسی نیست که دور و بر دخترا بپلکه. خیلی پسر عاقلیه و من واقعا اونو از هر پسری بهتر میدونم.چون ان فقط 21 سالشه ولی هم برادرمه و هم پدرم.اون خانواده نداره ولی خانواده ماست. لیام خیلی صبوره و واقعا... واقعا مهربونه. میدونی؟ اون حتی اگه بره جلو و اسیب ببینه هم نمیزاره کسی بهت اسیب بزنه.چون تو گناهکار نیستی. لیام تنها کسیه که من هیچوقت اعتمادم نسبت بهش از بین نمیره.اگه میبینی که من الان اینجام و زندم به لطف اونه. لیام...اونقدر ادم قابل اعتمادیه... که من وقتی حیامو پیشش گذاشتم ازم سو استفاده نکرد...پس بهش اعتماد کن...اون ادمیه که اگه به سمتش یه قدم برداری ده قدم سمتت میاد.

Girl of the darknessOù les histoires vivent. Découvrez maintenant