(part70)Love pain sacrifcice

43 5 1
                                    

Walk the line: halsey

¡|¡|¡|¡|¡|¡|¡|¡|¡|¡|
سه هفته بعد. داستان از دید مگان

تو اتاق هری رو تختش نشسته بودم و داشتم به اتفاقاتی که توی این چند مدت افتاده بود فکر میکردم. نمیتونم بفهمم... چرا کسی که قصد جونمو داشت بهم روش مرگشو غیر مستقیم گفت...

اول اونو به خودت جذب میکنی... ولی نه از روش عادی.... یعنی این که اونو عاشق خودت کنی. و اونو از دنیایی که توش قرار داره پرت کنی... خب... حواسش رو چطور میشه از اطرافش پرت کرد؟

هوف عصبیی کشیدم و روتختی رو چنگ زدم. توی این مدت تونستم ذهنمو کنترل کنم که حواسم سمتش نره.

در باز شد و هری که داشت آستین پیرهن یاسیش رو باز میکرد دیدم. لبخند زدم و بلند شدم رفتم سمتش و بغلش کردم.

/خیلی خسته به نظر میای.

/اره خب... بخاطر همین... امروز نرفتم بار. سرم درد میکنه از بس به هزارتا چیز همزمان فکر میکنم.

/از پس خیلی چیزا بر اومدی مگان... اینقد حساس نباش.

ازش جدا شدم و با کلافگی انگشتامو بین موهام بردم.

/هری اینبار فرق داره... دشمنم از هر چیزی بهم نزدیک تره و من دارم به خودم وابستش میکنم. این دیوونه کنندست...

/کوین داره میاد.

/خدا رو شکر. اون حتما یه کمکی میتونه بهمون بکنه.

/من مط...

/عشقتون اومددددددد... خبببب... چطورین عاشقا؟

هری با ابروهای بالا رفته به کوین که توی چهارچوب در ایستاده بود نگاه کرد.

/سلام. مرسی. من خوبم... همه جیز رو به راهه...

خندیدم سرمو زیر انداختم. خندمو کنترل کردم و بهش نگاه کردم

/سلام کوین.

خندید و باهامون دست داد. اون باحاله!

____

/خب تو... الان داری میگی من یه خنجر نقره فرو کنم توی قلبش؟ اونم در حالی که دارم میبوسمش؟

/اره مگا...

/نه مگان.

هری بلند گفت به صورت اخموش نگاه کردم.

/لزومی نداره ببوسیش.

محکمتر از قبل ادامه داد و اخمش عمیقتر شد.

/احمق حسود.

کوین با عصبانیت غر زد.

/تو یکی... میدونم چیکارت کنم.

خب هری حسوده... منم هستم.
خندیدم و پریدم رو هری و محکم لباشو بوسیدم سفت بغلش کردم. این کارا برا من غیر منتظره هست ولی خب... همه نمیتونن با یه حسود خنگ کنار بیان...

Girl of the darknessDove le storie prendono vita. Scoprilo ora