"24"

26.3K 2.2K 2.8K
                                    


نگاه مات و مبهوت پسرها کماکان روی نیشخند پر از شیطنت ماری قفل بود...

برگشت دور از انتظار ماری اون هم ساعت چهار صبح درحالی که قرار بود یک هفته ی دیگه برگرده هنوز به راحتی توی مغز خواب آلودشون تحلیل نشده بود...

ماری کلافه از قیافه های خنده دار پسرها به چشم هاش چرخی داد و دست هاش رو به کمرش زد...

ماری:خو چتونه مثل جن زده ها وایسادین بر و بر نگام میکنین؟...جای استقبالتونه دالتونا؟؟؟...

زین:آخه من الان بهت چی بگم به سازمان حمایت از معلولین ذهنی برنخوره؟...

بخدا مغز نداری راحتی...آخه شتر...ساعت چهار صبح با دماغ رفتی تو آیفون...مث خر لگد انداختی در خونه رو از پاشنه در آوردی...به هیفده روش پزشکی و غیرپزشکی سکته مون دادی...بعد ازمون انتظار استقبال داری؟؟؟...

خیلی ببخشید من واقعا عذر میخوام که نتونستیم با حلقه ی گل بیایم استقبالت بازگشت پرغرورت به کشور رو تبریک بگیم...شما به بزرگی خودت ما رو ببخش...

زین یک نفس و با حرص جملاتش رو پشت هم ردیف کرد و کلافه به ماری خیره موند...

ماری اما کاملا ریلکس و خونسرد دست هاش رو روی قفسه ی سینه ش حلقه کرد و با لبخند معنی داری سر تا پای زین رو از نظر گذروند...

یک تای ابروهاش رو بالا انداخت و با لحنی که خنده توش موج میزد گفت...

ماری:داداشم حلقه گل و استقبال گرمت بخوره تو سرت...همینکه لطف کنی مثل تارزان تو خونه با شورت نگردی کفایت میکنه...

ده آخه لامصب نه از عقب سیستم درست حسابی داری نه از جلو...یه دامنی چیزی تنت کنی سختت میشه؟؟؟...

سرخ شدن ناگهانی صورت زین صدای خنده ی ریز ماری رو توی سالن منعکس کرد...

نفس عمیقی کشید و نگاهش رو سمت نایل چرخوند که کماکان بدون اینکه پلک بزنه با دهنی نیمه باز بهش خیره مونده بود...

چینی به بینیش انداخت و بشکنی جلوی صورت نایل زد...

ماری:بمیرم الهی...من یک سال پیش هم داشتم میرفتم وضعیت این بچه همین بودا...از یک سال پیش تا الان همینجوری تو کماست؟...دوا درمونش نکردین؟...

نایل دستپاچه و هول لبهاش رو بست و چند بار پلک زد...خجالت زده و کمی احمقانه خندید و پیشونیش رو خاروند...

نایل:نه...چیزه...من...من فقط یکم سورپرایز شدم...آخه قرار بود هفته ی دیگه بیای...

ماری با دیدن حالت کیوت نایل بی اراده خندید و دست جلو برد و موهای طلایی رنگش رو بهم ریخت...

ماری:ساری جوجه طلایی...اما من پر از سورپرایزم...تو که خوب اینو میدونی...

لیام:آره کاملا اطلاع داریم چقدر دیوونه ای...اما سورپرایز؟...ساعت چهار صبح؟...ریلی ماری؟...

Always You [L.S] ~ By Miss XWhere stories live. Discover now