هی گایز امیدوارم حالتون خوب باشه...
قبل از اینکه بریم سراغ چپتر جدید اجازه بدین یه چیزی بگم...
ببینین من قبلا بهتون گفتم اگه شما به من انرژی ندین منم واقعا انگیزه ای برای نوشتن ندارم...
بحث کامنتا و ووتای چپتر قبل نیست بحث اینه که من احساس میکنم شما شاید دیگه کشش قبل به الویز یو رو ندارین یا هرچیزی...
من اگه انرژی لازم رو بگیرم بدون شک خیلی زود براتون چپترای بعد رو مینویسم اما باور کنین اگه دست خودم باشه اینقدر مشغله دارم که شاید دو هفته یبارم نتونم آپ کنم...
پس لطفا کامنت و ووت رو فراموش نکنین و اگه دیدین چپتر بعدی دیر اپ میشه بدونین کوتاهی از خودتونه...
بریم سراغ چپتر جدید...
Song for this chapter:
Cinderella_lavenders blue
*********
_فکر میکنی چی میشد اگه هیچکدوم از اون اتفاق ها رخ نمیدادن؟؟؟...
+خب...اگه اون اتفاق ها نمیفتادن احتمالا تو الان اینجا نبودی...
*****
لویی با خستگی و کلافه از گرمای آزاردهنده ی هوا صندوق عقب ماشینش رو باز کرد و خم شد تا کیسه های خرید و ساک لباس هایی که از خونه ی جنسن جمع کرده بود رو برداره...
هوا این روزها بیش از اندازه گرم شده بود و لویی واقعا درک نمیکرد که اصلا چرا همچین سوییشرت کلفتی رو برای پوشیدن انتخاب کرده بود...
کلافه آهی کشید و دست دراز کرد و چندتا از کیسه های خرید رو از صندوق عقب برداشت و مجددا صاف ایستاد...
قدمی از ماشین فاصله گرفت و نگاهش رو به سمت یکی از نگهبان ها چرخوند و با صدای تقریبا بلندی گفت...
لویی:هی...ممکنه یکم کمکم کنی؟...
نگهبان بی معطلی قدم هاش رو به سمت لویی سوق داد و نزدیک ماشین ایستاد...
لبخند کوچیکی زد و درحالی که خم میشد تا باقی کیسه های خرید رو از ماشین برداره گفت...
_شما برین داخل بازرس...من خریدهاتون رو میارم...
لویی با کمال میل نفس راحتی کشید و با لبخند سری به نشونه ی مثبت تکون داد...
زیرلبی تشکر کرد و بعد همراه کیسه های خریدی که توی دست هاش بود به سمت خونه قدم برداشت...
احساس میکرد که تمام بدنش زیر اون لباس کلفت مزخرفش خیس عرق بود و فقط نیاز داشت تا یه دوش آب سرد بگیره...
هرچند که امروز حموم کرده بود ولی خب واقعا به یه حموم دوباره نیاز داشت...
قدم به داخل حیاط خونه گذاشت و مقابل در ورودی ایستاد...

YOU ARE READING
Always You [L.S] ~ By Miss X
Fanfictionهری...هرررری...خواهش میکنم نجاتم بده...نذار من رو ببرن...هرررری... قطرات اشک گونه های پسر چشم سبز رو تر میکنن...صدا توی ذهنش تکرار میشه....حتی جرات نکن به التماس هاش گوش بدی استایلز...حتی جرات نکن برگردی سمتش... صدای فریادهای وحشت زده ی لویی تنش رو...