برنجیااااااااااااا😐
چون خیلیا گفتن تو با نونی داری عملا به ما فحش میدی منم دیگه نمیگم نونی میگم برنجی😐😂
من اومدمممممممم
همه آمادهههه ایییین؟؟؟
باب اسفنجی شلوار مکعبی😐
ببخشید اشتباه شد😂😂😂
خب دیگه بریم سراغ چپتر جدید...کامنت و ووت و انرژی لطفا یادتون نره(یه سریا تنبل شدن حواسم هستا...خبیث میشم😒)
Song for this chapter:
Halsey & g_easy___him & i💙
**********
جرد:جناب قاضی...اجازه بدین دفاعیاتم از موکلم رو با این حرف به پایان برسونم که هیچ یک از اعترافاتی که هری استایلز توی اعتراف نامه ش ذکر کرده یا طی جلسه قبلی دادگاه مقابل شما به زبون آورده از صحت برخوردار نیستن و کذب محضن...
چرا که موکل من تحت فشار اجبار و تهدید از سمت افرادی که میخواستن پاشون به این پرونده کشیده نشه مجبور به این شد که حقیقت رو مخفی نگه داره و تمام اتهامات رو به تنهایی به گردن بگیره...
و حالا من از شما قاضی محترم این درخواست رو دارم که اجازه بدین هری استایلز یکبار دیگه مقابل شما و در حضور دادگاه فرصت حرف زدن رو داشته باشه و اینبار حقیقت محض رو به زبون بیاره...
چون یقین دارم که شما هم مثل من خواستار این هستین که مجرم اصلی به مجازاتی که سزاوارشه برسه و قانون به درستی اجرا بشه...
جرد سرانجام با آخرین جمله ای که به زبون آورد به دفاعیه طولانی و قانع کننده ش پایان داد و فضای دادگاه سرانجام پس از دقایقی به سکوت مطلق فرو رفت...
قاضی برای چند لحظه با ابروهایی درهم کشیده و چهره ای متفکر به جرد خیره موند و بعد عینک باریکش رو روی تیغه ی بینیش بالاتر برد...
نفس عمیقی کشید و چند جمله ی کوتاه و زمزمه وار با مشاوری که کنارش نشسته بود رد و بدل کرد قبل از اینکه مسیر نگاهش رو به سمت هری بچرخونه و به اون پسر خیره بشه...
هری هنوز هم پشت حفاظ چوبی جایگاهی که تا روی شکمش ارتفاع داشت ایستاده بود و انگشت هاش رو زیر سنگینی فلزهای دستبند مضطربانه بهم پیچ و تاب میداد...
فضای دادگاه لحظه به لحظه براش خفقان آورتر میشد و احساس میکرد که ریه هاش اکسیژن رو پس میزدن...
چشم های سرکشش گاه و بی گاه بدون اینکه کنترلی روشون داشته باشه به سمت لویی پر میکشیدن و اون پسر هربار با لبخندهای کوچیک و دزدکی که تحویلش میداد بهش دلگرمی میبخشید...
اما حس و حال خوب لبخندهاش فقط برای چند ثانیه دووم میاوردن و بعدش نوک بی رحم پیکان های اضطراب دوباره قلب و روح هری رو نشونه میگرفتن...
ESTÁS LEYENDO
Always You [L.S] ~ By Miss X
Fanficهری...هرررری...خواهش میکنم نجاتم بده...نذار من رو ببرن...هرررری... قطرات اشک گونه های پسر چشم سبز رو تر میکنن...صدا توی ذهنش تکرار میشه....حتی جرات نکن به التماس هاش گوش بدی استایلز...حتی جرات نکن برگردی سمتش... صدای فریادهای وحشت زده ی لویی تنش رو...