لویی لبه ی تخت نشسته بود و پاهاش رو بی صبرانه و شاید کمی با حرص تکون میداد...چیزی جز باکسر سفیدش تنش نبود و فعلا هم قصد نداشت چیزی تنش کنه...نه تا وقتی که هری دست از تلفنی صحبت کردن با برایان میکشید و بهش توجه نشون میداد...
هری درحال که فقط حوله ی سفیدرنگی دور کمرش بسته بود گوشی رو بین سرشونه ش و گوشش گیر انداخت و از کمدش تی شرت گشاد و یکی از شلوار راحتی های خودش رو برای لویی بیرون کشید...
هری:برایان دیگه سفارش نمیکنم...حواست بیشتر به لینزی باشه...میدونی که اون چقدر ضعیفه...آره آره میدونم تو خودت دکتری...اما منم مثلا پدرشم انتظار نداری که نگرانش نباشم؟...
لباس ها رو روی تخت انداخت و حوله ی متوسط و خشکی رو از قفسه ی حوله ها برداشت و تخت رو دور زد...
روبروی لویی که با چهره ی عبوس و اخمو لبه ی تخت نشسته بود و بهش نگاه میکرد ایستاد و بی اراده لبخند زد...
گوشی رو توی دست راستش نگه داشت و وسط حرف های برایان خم شد و محکم لب های لویی رو بوسید...
گره ی عمیق ابروهای لویی مقداری باز شدن و با حالتی لوس لبخند زد...دست هاش رو دور گردن هری حلقه کرد و لبهاش رو روی لبهای هری ثابت نگه داشت...
برایان:هری؟...هنوز اونجایی؟...
هری با بی میلی چشم هاش رو باز کرد و به زحمت سرش رو کمی عقب کشید تا جواب برایان رو بده...
هری:آممم...آره آره...همینجام...گفتی تبش پایین اومده دیگه؟...
لویی کلافه از صاف ایستادن دوباره ی هری آهی کشید و به چشم هاش چرخی داد...مثلا به کجای دنیا برمیخورد اگه دوست پسرش یه پدرخونده ی وظیفه شناس و نگران نبود؟...
هری گوشی رو مجددا بین سرشونه و گوشش نگه داشت و حوله ی توی دستش رو روی موهای خیس لویی کشید و با ملایمت خشکشون کرد...
تلاش میکرد با یک دستش لویی رو که هی وول میخورد و سرش رو عقب می کشید ثابت نگه داره و با دست دیگه ش موهاش رو خشک کنه...
بدون شک خشک کردن یه بچه گربه میتونست آسون تر از خشک کردن موهای لویی باشه...
هری:دوباره بهت زنگ میزنم...اگه به کمکی نیاز داشتی حتما بهم بگو باشه؟...اوکی...مراقب خودتون باشین...لاو یو تو...بای...
اهی کشید و به تماس خاتمه داد و گوشی رو روی تخت انداخت...
حوله رو از روی موهای نصفه و نیمه خشک شده ی لویی برداشت و به اون بچه گربه ی کیوت و اخمو با اون لب های آویزون و اون موهای خیس و بهم ریخته ش چشم دوخت...
خندید و دستش رو زیر چونه ی لویی گذاشت و محکم زیر فکش رو چلوند...جوری که لب هاش از هم باز شدن و جلو اومدن...
أنت تقرأ
Always You [L.S] ~ By Miss X
أدب الهواةهری...هرررری...خواهش میکنم نجاتم بده...نذار من رو ببرن...هرررری... قطرات اشک گونه های پسر چشم سبز رو تر میکنن...صدا توی ذهنش تکرار میشه....حتی جرات نکن به التماس هاش گوش بدی استایلز...حتی جرات نکن برگردی سمتش... صدای فریادهای وحشت زده ی لویی تنش رو...