آممم سلام...دوباره ویولتم.
نمیدونم چندنفرتون خبر دارین که میس ایکس حدودا سه روزیه که بیمارستان بستریه و حال چندان مساعدی نداره.
بگذریم از این حرفا.اومدم خونه براش چندتا لباس بردارم که بهم زنگ زد و گفت این قسمت رو از لپ تاپش بردارم و براتون آپش کنم.
ایشالا خودش زودتر برمیگرده و قسمتای بعدی رو براتون اپ میکنه.
خیلی عذر میخوام که اینو میگم بی ادبیه ولی گفت برگرده ببینه نظر نذاشتین انگشتتون میکنه😑معذرت میخوام واقعا😑
********
جنسن آروم دستگیره ی در رو چرخوند و وارد اتاق شد...
با دیدن لویی که روی تخت دراز کشیده بود و ساعدش رو روی چشم هاش گذاشته بود و اتاق کاملا بهم ریخته و داغون آهی کشید و کتش رو از تنش در آورد...
کراواتش رو کمی شل کرد و به سمت تخت قدم برداشت تا پتو رو روی بدن لویی بالا بکشه...
لویی:بیدارم...
لویی بدون اینکه دستش رو روی چشم هاش برداره گفت و باعث شد تا دست های جنسن نرسیده به پتو توی هوا خشک بشن...
نفس عمیقی کشید و صاف ایستاد و گفت...
جنسن:داشتم کم کم تعجب میکردم که اینجا خوابیدی...
لویی لبخند کجی زد و سرانجام ساعدش رو از روی چشم هاش برداشت و چشم هاش رو باز کرد...نگاهش رو به جنسن دوخت و کنایه زد...
لویی:شاید چون امیدوار بودم شب رو پیش دوست پسرت بگذرونی و برنگردی خونه...
جنسن آهی کشید و چشم هاش رو چرخوند...از تخت فاصله گرفت و همونطور که دکمه های سرآستینش رو باز میکرد به سمت کمدش قدم برداشت...
جنسن:لطفا دوباره شروعش نکن لویی...باور کن خیلی خسته و کلافه م...
لویی لب پایینش رو بیرون فرستاد و صاف روی تخت نشست...دستش رو زیر چونه ش زد و گفت...
لویی:چرا؟...قرارتون خوب پیش نرفت؟...چقدر بد...
جنسن کلافی پوفی کشید و بلوزش رو از تنش در آورد و روی زمین انداخت...تیشرت مشکی رنگی رو از کمدش بیرون کشید و همونطور که تنش میکرد گفت...
جنسن:باشه...هرچی دوست داری بگو...من واقعا امشب کشش دعوا رو ندارم...
لویی "هووووم" کشیده ای گفت و به هدبورد تکیه زد...
لویی:پس اونقدرام خوب پیش نرفته...ببینم...نکنه موقع بلوجاب دیکت رو گاز گرفته؟...
لویی با خنده ی کوچیکی گفت و باعث شد تا جنسن با عصبانیت بهش خیره بشه...
جنسن:لویی کافیه...اتفاقی بین ما نیفتاد اوکی؟...من فقط یکم با میسن وقت گذروندم همین...
YOU ARE READING
Always You [L.S] ~ By Miss X
Fanfictionهری...هرررری...خواهش میکنم نجاتم بده...نذار من رو ببرن...هرررری... قطرات اشک گونه های پسر چشم سبز رو تر میکنن...صدا توی ذهنش تکرار میشه....حتی جرات نکن به التماس هاش گوش بدی استایلز...حتی جرات نکن برگردی سمتش... صدای فریادهای وحشت زده ی لویی تنش رو...