"88"

15.9K 1.9K 3.1K
                                    

چطورین نونیا؟؟؟

من که از خستگی دارم هلاک میشم و هنوز کلی کار برای انجام دادن دارم😭😭

این قسمت ادیت نشده ست و تو فشرده ترین شرایط ممکن تایپش کردم پس اگه مشکلی داشت ببخشید...

و اینکه هیچ آهنگی برای این چپتر به ذهنم نرسید شما اگه آهنگی به نظرتون مناسبه معرفیش کنین...

کامنت و ووت هم لطفا فراموش نشه💙💚

************

اتاق بازجویی برای دقایقی بود که توی سکوت مطلق فرو رفته بود...

بازرس های زیادی به اتاق اومده بودن و رفته بودن...ساعت های متوالی و طولانی بازجویی شده بود...تهدید کرده بودن...فحش داده بودن...تحقیرش کرده بودن و تلاش کرده بودن تا وادارش کنن حقیقت رو بگه...

هری تمام مدت فقط پشت اون میز نشسته بود و بی هدف به برگه ی خالی که روبروش گذاشته بودن چشم دوخته بود...

هنوز حتی یک کلمه هم روی اون کاغذ ننوشته بود...اصلا نمیدونست که باید چی بنویسه...

مغزش قفل کرده بود...حرف های کریس انگار که یک قفل بزرگ و سنگین به مغز خسته ش آویخته بودن...خسته بود...از همه چیز خسته بود...از این زندگی لعنتی که همیشه آزارش داده بود خسته بود...

کلافه آهی کشید و پیشونی داغش رو به سطح سرد میز چسبوند...چشم هاش رو بست و مچ های دردناکش رو زیر فلزهای آزاردهنده ی دستبند تکون داد...

اگر فقط پای زندگی خودش وسط بود لحظه ای برای اعتراف کردن به همه چیز تعلل نمیکرد...ترسی از مرگ نداشت...

مرگ بدون شک براش خیلی خیلی شیرین تر از این زندگی تلخ بود...مرگ حداقل آزادش میکرد...راحتش میکرد...دست و پاهاش رو از زنجیرهای بی رحمی که این دنیا بهشون آویخته بود رها میکرد و راهش رو به سمت آسمون پیدا میکرد...

اما حالا فقط پای زندگی خودش وسط نبود...خانواده ش هنوز اون بیرون بودن...خانواده ای که هری حاضر نبود حتی یک تار مو ازشون کم بشه...

خانواده ای که تمام عمر برای محافظت ازشون جنگیده بود و حالا نمیتونست اجازه بده اونا هم همراه خودش پایین کشیده بشن...

و لویی...بیبی ش...تمام زندگیش...خدایا چطور میتونست اجازه بده اونا به لویی آسیب بزنن؟...به قدر کافی زندگی لویی رو نابود نکرده بود که حالا بخواد اون رو درگیر یه بازی جدید کنه؟...به قدر کافی بخاطر دروغ های لعنتیش به اون پسر بی گناه مدیون نبود؟...

قلب و روحی لویی همین الانش هم بخاطر هری به هزار قسمت تبدیل شده بود...لویی پاک و معصومش حالا پر شده بود از کینه و نفرت...اون چشم های آبی خوشگلش لبریز شده بودن از نفرت و خشم...

Always You [L.S] ~ By Miss XUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum