جنسن ماگ نیمه پر قهوه رو توی دست هاش فشرد و سمت اتاق آدام قدم برداشت...جلوی در ایستاد و بعد از اینکه تقه ی کوتاهی به در وارد کرد بدون اینکه منتظر جواب آدام بمونه دستگیره رو چرخوند و وارد اتاق شد...
با دیدن آدام که طبق معمول توی کامپیوترش فرو رفته بود و هدفون رو روی گوش هاش گذاشته بود پوزخندی زد و به چشم هاش چرخی داد...
قدم هاش رو جلوتر کشید و نزدیک صندلی آدام ایستاد و به نوشته های درهم و پیچیده ی روی مانیتور نگاه کوتاهی انداخت...
البته که طبیعی بود کسی جز خود آدام از اون نوشته ها سر در نیاره...
گلوش رو با سرفه ی کوتاهی صاف کرد و انگشتش رو آروم روی سطح میز کوبید...
جنسن:آدام؟؟؟...
صدای موزیکی که توی هدفون درحال پخش بود بلندتر از اونی بود که به آدام اجازه بده صدای آروم جنسن رو بشنوه...
و جنسن هم بی حوصله تر و کلافه تر از اونی بود که بخواد دوباره آدام رو با ملایمت صدا بزنه...
آهی کشید و دست جلو برد و هدفون رو از روی گوش های پسر جوون تر برداشت...
آدام ابروهاش رو در هم کشید و صدای معترضانه ای از گلوش بیرون فرستاد...
سرش رو برگردوند تا ببینه کدوم احمقی مزاحم کارش شده...
اما برخورد نگاهش با چهره ی جنسن باعث شد تا در ثانیه ای دست و پاش رو گم کنه و تقریبا از روی صندلی پرت شه پایین...
آدام:بازرس وینچستر...کی...کی اومدین؟...
عینک ته استکانی و بانمکش رو روی چشم هاش جا به جا کرد و باعث شد تا لبخند کمرنگی کنج لب های جنسن سبز شه...
جنسن:چند دقیقه ای میشه...ظاهرا بدجور غرق کارت بودی...
آدام با حالتی احمقانه لبخند زد و موهای آشفته ش رو خاروند...نگاهش رو مجددا سمت مانیتور چرخوند و گفت...
آدام:دارم روی یه برنامه ی جدید کار میکنم...ایده ش یکم غیرممکن به نظر میاد اما میخوام انجامش بدم...اگه خوب پیش بره دیگه هک کردن دوربین های امنیتی به این سادگیا نخواهد بود...
جنسن با رضایت ابروهاش رو بالا انداخت و سری تکون داد...
آدام عینکش رو از روی چشم هاش برداشت و روی میز گذاشت...گوشه ی پلک هاش رو با سرانگشت هاش فشرد و گفت...
آدام:خب...نگفتین؟...با من کاری داشتین که اومدین اتاقم؟؟؟...
ماگ قهوه رو به لبهاش چسبوند و به مقداری از مایع گرم داخلش رو سر کشید...
در جواب به سوال آدام سری به نشونه ی مثبت تکون داد و سپس گفت...
جنسن:ازت میخوام برام یه کاری انجام بدی...
YOU ARE READING
Always You [L.S] ~ By Miss X
Fanfictionهری...هرررری...خواهش میکنم نجاتم بده...نذار من رو ببرن...هرررری... قطرات اشک گونه های پسر چشم سبز رو تر میکنن...صدا توی ذهنش تکرار میشه....حتی جرات نکن به التماس هاش گوش بدی استایلز...حتی جرات نکن برگردی سمتش... صدای فریادهای وحشت زده ی لویی تنش رو...