لویی:هری...هری...اوه گاد هری آره...همونجوری...فاک محکم تر...
لویی با صورتی که از شدت لذت سرخ شده بود و قفسه ی سینه ای که تند تند بالا و پایین میشد به بازوهای هری چنگ انداخت و پاهاش رو محکم تر دور کمر هری حلقه کرد...
هری بدنش رو پایین تر برد و قفسه ی سینه ش رو به سینه ی برهنه و خیس از عرق لویی چسبوند...
لب نیمه باز و قرمز لویی رو بین لب هاش ساک زد و دیکش رو عمیق تر به پروستات لویی کوبوند...
لویی برای ثانیه هایی با لبهای باز و بدون اینکه نفس بکشه به چشم های هری خیره شد و بعد با صدای دورگه ای ناله ی خفه شده ش رو آزاد کرد...
لویی:اوه گاااد فاک می...
هری نیشخندی زد و لب هاش رو به گونه ی لویی چسبوند بدون اینکه حتی برای یه لحظه ضربه هاش رو متوقف کنه...
هری:خوشت میاد بیبی؟...
لویی انگشت هاش رو میون موهای عرق کرده ی هری فرو برد و محکم چنگ زد...
لویی:هری...فاک...تو خیلی خوبی...خیلی خوب...اوه گاد...
هری با خشونت یه نقطه زیر گوش لویی رو ساک زد قبل از اینکه بدن هاشون رو جدا کنه و اینبار ضربه هاش رو عمیق تر اما آروم تر پیش ببره...
لویی کف دست هاش رو روی صورتش گذاشت و صدای ناله هاش رو بین دست هاش خفه کرد...
اینکه هری هربار دقیقا میدونست توی سکس باید چیکار کنه تا عقل لویی رو از سرش بپرونه حقیقتا لویی رو دیوونه میکرد...
دست هاش رو از روی صورتش کنار زد و با چشم های خمارش به هری خیره شد...
نیشخند روی لبهای قرمزش و موهای عرق کرده ش که صورتش رو قاب گرفته بودن احتمالا میتونست تا ابد توی ذهن لویی به عنوان هات ترین و سکسی ترین تصویر دنیا باقی بمونه...
لبهاش رو روی هم فشرد و کمی روی تخت نیم خیز شد قبل از اینکه کاملا ناگهانی و دور از انتظار هری رو پایین بکشه و جاهاشون رو با هم عوض کنه...
هری روی تخت دراز کشید و به دوست پسر سوپر هورنیش خیره شد زمانی که پاهاش رو دو طرف بدن هری گذاشت و دستش رو عقب برد تا دیک هری رو دوباره داخل بدنش فرو ببره...
به آرومی روی دیک هری نشست و سرش رو عقب فرستاد و آروم زیرلب نالید...
دست های هری به سرعت راهشون رو سمت باسن لویی پیدا کردن...
لپ های باسن لویی رو محکم توی دست های بزرگش چلوند قبل از اینکه ضربه ی تقریبا محکمی روی باسن قرمزش بزنه و با صدای خشنی دستور بده...
هری:c'mon baby...ride me....
لویی لب پایینش رو اغواگرانه گاز گرفت و به آرومی شروع به بالا و پایین بردن بدنش کرد...

YOU ARE READING
Always You [L.S] ~ By Miss X
Fanfictionهری...هرررری...خواهش میکنم نجاتم بده...نذار من رو ببرن...هرررری... قطرات اشک گونه های پسر چشم سبز رو تر میکنن...صدا توی ذهنش تکرار میشه....حتی جرات نکن به التماس هاش گوش بدی استایلز...حتی جرات نکن برگردی سمتش... صدای فریادهای وحشت زده ی لویی تنش رو...