نونیاااااااا...
جیغ نزنین خب بالاخره اومدم دیگه عه😂
میدونم اپدیتا طول میکشن ولی بخدا اگه یه روز جای من زندگی کنین بهم حق میدین که حتی وقت برای سر خاروندن نداشته باشم...خلاصه شرمندتونم❤
دیگه بریم سراغ چپتر جدید و همین اول بگم این چپتر،چپتر تولد یک سالگی آلویز یوئه پس کامنت و انرژیتون خیلییی زیاااااد باشه ها
لطفا با ممد وارد شوید😂
Song for this chapter:
You are the reason__calum scott
*********
+هیچوقت از دوست داشتنش پشیمون شدی؟...
_هرگز...عشق بزرگش اونقدر قلبم رو پر کرده بود که جایی برای احساسی به نام پشیمونی باقی نمیذاشت...
********
لویی:نسکافه؟...
لویی با صدای آرومی پرسید و لیوان سرامیکی نسکافه ی داغش رو بین انگشت هاش چرخوند و بازوی راستش رو به چهارچوب آشپزخونه تکیه زد...
نگاهش رو به هری که مقابل تلویزیون خاموش روی مبل مچاله شده بود و زانوهاش رو توی بغلش گرفته بود دوخت و پوست حساس لبش رو جوید...
هری:نه...
هری با صدای زمزمه واری جواب داد و لبهاش با بی میلی باز و بسته شدن...
چونه ش رو دوباره روی زانوهاش گذاشت و بدون اینکه نگاهش رو از صفحه ی تیره و خاموش تلویزیون بگیره مجددا سکوت مزخرف و تلخش رو در آغوش کشید...
لویی با کلافگی آهی کشید و چشم هاش رو چرخوند...مقداری از نسکافه ش رو مزه مزه کرد و چند قدم جلوتر گذاشت...
لویی:خب...هات چاکلت؟...یا یکم قهوه؟...
هری:نه...
هری اینبار با صدای آروم تری جواب داد و انگار که تصویر جذابی روی اون صفحه ی لعنتی باشه کماکان نگاهش رو به تی وی دوخت...
لویی لبهاش رو با حرص روی هم فشار داد و چشم هاش رو تنگ تر کرد...
جلوتر رفت و پشت مبل ایستاد و به تقلید از هری نگاهش رو به صفحه ی خاموش تی وی دوخت...گوشه ی لبهاش رو کج کرد و با تمسخر کنایه زد...
لویی:هممم...فیلم جالبی به نظر میرسه...مخصوصا این تیکه ش خیلی خوبه...
هری نفس آروم و کوتاهی کشید و اینبار بدون باز کردن لبهاش صدای نامفهومی رو از حنجره ش آزاد کرد...
هری:همممم...
لویی کلافه و عصبی از رفتار اعصاب خورد کن هری و سکوت مزخرفش لبهاش رو با حرص روی هم فشار داد و لیوان نسکافه ش رو روی میز گرد کنار مبل کوبید...

ESTÁS LEYENDO
Always You [L.S] ~ By Miss X
Fanficهری...هرررری...خواهش میکنم نجاتم بده...نذار من رو ببرن...هرررری... قطرات اشک گونه های پسر چشم سبز رو تر میکنن...صدا توی ذهنش تکرار میشه....حتی جرات نکن به التماس هاش گوش بدی استایلز...حتی جرات نکن برگردی سمتش... صدای فریادهای وحشت زده ی لویی تنش رو...