خب گایز خواستم قبل از اینکه برین سراغ چپتر جدید تصمیمی که اخیرا گرفتم رو باهاتون درمیون بذارم...
از اونجایی که میدونین چپترای الویز یو معمولا نزدیک به هشت هزار کلمه و خیلی طولانی هستن و وقت زیادی از من میگیرن و این باعث میشه بین آپدیتا فاصله زیادی بیفته تصمیم گرفتم از این به بعد به یه روش جدید پیش بریم:
چپترای کوتاه تر=آپدیت های سریع تر...
ینی دقیقا مثل سوییت کریچر...
اما اما اما...شرط داره...شرطشم اینه که کامنت و ها و ووت های هر قسمت باید به قدری خوب باشن که من چپتر بعدی رو زود آپ کنم...
اگه به چپترای سوییت کریچر دقت کرده باشین میبینین که با اینکه هر قسمتش از الویز یو خیلی کوتاه تره اما ووت و ها کامنتاش واقعن عالین و بخاطر همین من تقریبا یک روز در میون آپش میکنم...
بنابراین اگه الویز یو هم همینطور پیش بره و ووت ها و کامنتاش خوب باشن ممکنه از این به بعد حتی یه روز درمیون آپ شه😎
شرط ووت و کامنت نمیذارم اما فکر کنم خودتون با توجه به چپترای قبلی بدونین حد نرمال چقدره...
پس تنبلی رو بذارین کنار و انرژیاتون رو ببرین بالا چون این باعث میشه منم زودتر اپ کنم...
پس دیگه همه چی بستگی به خودتون داره...
و اینکه عاشق تک تک اوناییم که تو هر قسمت با کامنتای قشنگشون حمایتم میکنن😍😍😍
💚خب حالا بریم سراغ قسمت جدید💙
*********
شب گذشته در رویا دیدم که به ماندلی برگشته ام و مقابل نرده های مشرف به خیابان بزرگ سرپا ایستاده ام.ولی مثل این بود که ورود برای من ممنوع بود زیرا نرده ها با قفل بسته شده بود.
دربان را صدا زدم اما کسی جوابم را نداد.وقتی از فاصله ی بین میله های زنگ زده نگاه کردم اتاق دربان هم خالی و ساکت بود.
هیچ دودی از...کلافه و عصبی آهی کشید و نگاهش رو مجددا سمت پاراگراف اول کتاب چرخوند و برای هزارمین بار مرورش کرد...
لویی:شب گذشته در رویا دیدم که به ماندلی برگشته ام و مقابل نرده های...شب گذشته در رویا دیدم که...
ناامیدانه پلک هاش رو روی هم فشرد و سرش رو به هدبورد تکیه زد...فایده ای نداشت...
ذهنش کوچکترین تلاشی برای فهمیدن حتی یک کلمه از کتاب رو هم نمیکرد...
شک نداشت که اون چند خط لعنتی رو بیشتر از هزار بار خونده بود اما حتی یک واژه رو هم نتونست بود درک کنه و به خاطر بسپاره...
نفس عمیقی کشید و چشم هاش رو باز کرد...بدون اینکه نگاهش رو از سقف سفید اتاق بگیره دستش رو روی تشک کشید و به گوشیش رسوند...
YOU ARE READING
Always You [L.S] ~ By Miss X
Fanfictionهری...هرررری...خواهش میکنم نجاتم بده...نذار من رو ببرن...هرررری... قطرات اشک گونه های پسر چشم سبز رو تر میکنن...صدا توی ذهنش تکرار میشه....حتی جرات نکن به التماس هاش گوش بدی استایلز...حتی جرات نکن برگردی سمتش... صدای فریادهای وحشت زده ی لویی تنش رو...