چطورین نونیا؟😍😂
من برگشتم با یک قسمت کاکتوسی جدید😂
کمربنداتونو ببندین و برین برای خوندن😎....
کامنت و ووت هم فراموش نشه تا اره برقیمو در نیاورم😂
Song for this chapter:
Zayn ft sia~~~dusk till down
************
همه چیز بی اندازه پیچیده و مزخرف به نظر میرسید...اونقدر که حقیقتا مغز یک آدم سالم هم از تجزیه و تحلیلش عاجز میموند...مغز داغون و خالی هری که دیگه جای خود داشت...
کریس؟...همون جنده ای که اون شب میخواست توی توالت کلاب شلوارش رو برای هری پایین بکشه و بعدش مفت و مجانی مواد گذاشته بود کف دستش...
حالا اینجا بود؟...اونم به عنوان یه وکیل؟...
هری گیج و ناباور یکبار دیگه تیپ رسمی و متفاوت کریس رو از نظر گذروند و به آرومی پلک زد...خب حداقل تیپش که اینطور نشون میداد...
کریس لبخند کوچیکی تحویل هری داد و نگاهش رو دوباره به لویی دوخت...کسی که هنوز هم بینشون ایستاده بود و انگار تمایلی نداشت که از اتاق بیرون بره و تنهاشون بذاره...
کریس:بازرس تاملینسون؟...ممکنه؟...
لویی لبهاش رو روی هم فشار داد و کلافه نفس عمیقی کشید...یکبار دیگه سرش رو چرخوند و نگاه پر از تردیدش رو به هری دوخت قبل از اینکه با بی میلی سری تکون بده و بگه...
لویی:بسیار خب...میتونین با موکلتون تنها باشین آقای دالاس...ولی امیدوارم مکالمه تون رو کوتاه نگه دارین...
کریس لبخند اعصاب خورد کنی تحویل لویی داد و آروم سرش رو بالا و پایین برد...کمی از جلوی در کنار رفت و اینطوری به لویی نشون داد که منتظره تا زودتر اتاق رو ترک کنه...
لویی دوباره آهی کشید و اینبار با بی میلی به سمت در قدم برداشت...هرچند واقعا علاقه ای نداشت اتاق رو ترک کنه...
حداقل نه الان...نه الان که دلش داشت برای شنیدن حرف های هری پر پر میزد...نه الان که بعد از دو ماه نزدیکش بود و فقط چند دقیقه بیشتر میخواست...فقط چند دقیقه...
اما میدونست که نمیتونه با هیچ بهونه ای کریس رو رد کنه...اون وکیل هری بود و صد در صد بیشتر از هرکسی حق داشت که توی این شرایط با هری صحبت کنه...
لویی از اتاق خارج شد و چرخید تا در رو ببنده...
یکبار دیگه زیرچشمی به هری که هنوز هم با چشم های سبزش تعقیبش میکرد نگاه کرد و ته دلش از اون نگاه خیره خالی شد...چقدر دلش تنگ شده بود برای زمان هایی که هری حتی یک ثانیه ازش چشم برنمیداشت...
لویی...لویی احمق...تو بزرگترین احمق دنیایی...
برای آخرین بار آهی کشید و بعد سرانجام در رو پشت سرش بست و از اتاق بازجویی فاصله گرفت...
YOU ARE READING
Always You [L.S] ~ By Miss X
Fanfictionهری...هرررری...خواهش میکنم نجاتم بده...نذار من رو ببرن...هرررری... قطرات اشک گونه های پسر چشم سبز رو تر میکنن...صدا توی ذهنش تکرار میشه....حتی جرات نکن به التماس هاش گوش بدی استایلز...حتی جرات نکن برگردی سمتش... صدای فریادهای وحشت زده ی لویی تنش رو...