"34"

24.9K 1.9K 2.5K
                                    


ماری:لو...برای بار هزارم دارم بهت میگم...لازم نیست بخاطر من عذاب وجدان داشته باشی...اگه واقعا نمیخوای برگردی...

ماری این جملات رو برای بار هزارم از ابتدای مسیر تکرار کرد درحالی که با تردید به لویی نگاه میکرد...

لویی لبخند محوی زد و نگاه کوتاهی به خونه ای که سه روز پیش ترکش کرده بود انداخت...

هنوز برای برگشتن آماده نبود...البته که نبود...هنوز مطمئن نبود که میتونه باز هم با هری رو در رو بشه یا نه...

اما خب قرار هم نبود تصمیمش رو عوض کنه...موندن توی خونه ی ماری ابدا کار درستی نبود...

ماری یه دختر جوون بود که یقینا خانواده و زندگی خودش رو داشت...

و بدون شک زندگی کردن یه پسر غریبه توی خونه ش قرار نبود برای خانواده ش خوشایند باشه...

درست مثل همین امروز که پدرش سر زده اومده بود و ماری تقریبا سکته کرده بود...

شاید از دید خودشون اونا فقط دوتا دوست معمولی و خیلی خوب بودن...اما خب لویی مطمئن نبود که موضوع به چشم بقیه هم اینطور بیاد...

دلش نمیخواست ماری بخاطرش به دردسر بیفته...شاید حتی همین سه روز زندگی کردن توی خونه ش هم اشتباه بود...

بنابراین برای لویی که دیگه جایی رو برای رفتن نداشت برگشتن به خونه تنها گزینه ممکن بود...

هرچند که به برایان و جاستین هم فکر کرده بود اما خب یقینا زندگی کردن با اون دو نفر توی یه خونه نمیتونست چندان برای لویی جالب باشه...

بدون شک اون دو نفر حتی از زین و لیام هم میتونستن بدتر باشن...

و خب لویی علاقه ای نداشت باز هم دو نفر رو توی آشپزخونه یا هرجای دیگه ای درحال سکس ببینه...

نفس عمیقی کشید و نگاهش رو سمت چشم های مردد ماری معطوف کرد...لبخندی زد و گفت...

لویی:ماری...این بهترین تصمیمه باشه؟...و...نگران منم نباش...فکر کنم بتونم باهاش کنار بیام...بهت که گفتم...

ماری آهی کشید و در تایید حرف لویی سری تکون داد...

حقیقت این بود که نقشه ی ماری اونقدرها هم خوب پیش نرفته بود...یعنی لویی صرفا داشت بخاطر دلتنگیش برای هری و آشتی کردن باهاش به خونه برنمیگشت...

اون هنوز هم از موضع خودش کناره نگرفته بود و قصد نداشت چیزی رو بین خودش و هری تغییر بده...

هرچند که دلتنگیش غیرقابل انکار بود اما بهانه ش برای برگشت رو دیدن سایمون قرار داده بود از اونجایی که فکر میکرد اون پدر ماریه و ممکنه ماری بخاطرش به دردسر بیفته...

و ماری هم واقعا نمیخواست ریسک موندن لویی توی خونه ش رو قبول کنه...چون حتی اگر یک درصد سایمون بهش شک کرده بود به این راحتیا ولش نمیکرد...

Always You [L.S] ~ By Miss XWhere stories live. Discover now