"29"

22.9K 2K 3K
                                    


نگاه خیره و مبهم لویی از بالا روی عکسی که توی دست های لرزون هری بود قفل شده بود...

بیشتر از چند ثانیه طول نکشیده بود تا چشم هاش بتونن تصویر آشنای اون پسر توی عکس رو تشخیص بدن...

خودش بود...همون پسری بود که عکسش رو توی خونه ی ماری دیده بود...همون عکس آزاردهنده...همون عکس مزخرف صمیمی...

شاید لویی فقط یک بار اون عکس رو دیده بود...اما برای ذهن حسودش همون یک بار هم کافی بود تا چهره ی اون پسر رو برای همیشه به خاطر بسپاره...

لعنتی...چرا امشب داشت اینطور پیش میرفت؟...

چرا حالا که لویی داشت تمام تلاشش رو میکرد تا اتفاقی که توی خونه ی ماری افتاده بود رو فراموش کنه باز هم تصویر اون پسر جلوی چشمش سبز شده بود...

هری هنوز هم دو زانو روی زمین نشسته بود و عکس رو توی دست هاش میفشرد...

انگشت هاش از شدت فشار به سفیدی میگراییدن و لرزش دستش چیزی نبود که از نگاه بهت زده ی لویی و نگاه ترسیده و نگران لیام پنهان بمونه...

چشم های سبز و خون بسته ش برای لحظه ای از عکس جدا نمیشد...چرا...چرا حالا؟...

چرا بعد از دو سال سایمون هوس بازی زده بود به سرش؟؟؟...

چرا حالا که زندگی هری داشت آروم آروم رنگ آرامش به خودش میگرفت باید همه چیز بهم میریخت...

چرا سایمون همیشه یه راهی پیدا میکرد تا لحظات خوبش رو به جهنم تبدیل کنه...

اون که دو سال تمام هرکاری کرده بود تا انسل رو از چشم و فکر هری بندازه...

پس چرا حالا ناگهانی تصمیم گرفته بود براش یه عکس بفرسته و روح و روانش رو بهم بریزه...چرا...

لیام از شدت ترس و نگرانی کاملا خشکش زده بود...

توی این موقعیت که به حضور زین و نایل واقعا نیاز داشت هیچکدومشون نبودن و حالا لیام مونده بود و هری که هر ثانیه امکان انفجارش وجود داشت و لویی که آروم آروم داشت از دیدن هری توی اون حال و وضع میترسید...

لبهاش رو روی هم فشرد و نفس کوتاهی کشید...

قدمی به هری نزدیک تر شد و آروم کنارش زانو زد...با دیدن چشم های سرخ هری اضطرابش دو چندان شد...

نگاهش روی عکس انسل خیره موند...

اگر میخواست صادقانه اعتراف کنه همیشه فکر میکرد که انسل مرده باشه...یعنی همشون همین فکر رو میکردن...

اما انگار اشتباه کرده بودن...انگار سایمون بازی های بیشتری رو توی ذهن کثیفش داشت پرورش داده بود...

انگشت های بزرگش رو آروم بالا برد و روی شونه ی هری فشرد و با ملایمت زمزمه کرد...

لیام:هری...آروم باش...به خودت بیا داری لویی رو میترسونی...

Always You [L.S] ~ By Miss XTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon