"91"

20.1K 2.1K 4.5K
                                    

♥چپتر خیلی طولانیه...لطفا کامنت و ووت فراموش نشه♥

Song for this chapter:

London grammar~~~night call

**********

صدای مزاحم و ناخوشایند زنگ ساعت که توی اتاق پیچید باعث شد تا جنسن با بی میلی لای پلک های خسته و خابالودش رو باز کنه...

خمیازه ی کوتاهی کشید و درحالی که زیرلب غرغر میکرد کور کورانه دستش رو روی میز کشید و با پیدا کردن ساعت بی معطلی خاموشش کرد...

دوباره خمیازه ای کشید و بدن خسته و کوفته ش رو کمی روی تخت کش و قوس داد...

با احساس سنگینی که روی بازوی راستش قرار گرفته بود و بهش اجازه نمیداد که بدنش رو کامل حرکت بده ابروهاش رو درهم کشید و لایک پلک هاش رو بیشتر باز کرد...

نگاهش که به چهره ی آروم و غرق خواب میشا گره خورد نفسش بی اراده توی سینه حبس شد و قلبش تند تند توی سینه کوبید...

با چشم هایی گرد شده به میشا که به آرومی توی بغلش به خواب رفته بود خیره شد و حقیقتا برای ثانیه هایی طول کشید تا به یاد بیاره چرا الان اینجا و توی تخت خواب میشا بیدار شده...

با به یادآوردن تمام اتفاقات دیشب نفس آرومی کشید و سرش رو دوباره روی بالش گذاشت...

نگاه خیره ش رو به چهره ی زیبا و معصوم میشا که توی خواب حتی معصوم تر هم میشد دوخت و لبخند بزرگی بی اختیار روی لبهاش شکل گرفت...

برای ثانیه ای با بیدار شدنش کنار میشا این فکر از ذهنش عبور کرده بود که شاید هیچ چیزی بینشون تغییر نکرده...شاید اونا هنوز هم باهمن و شاید لویی هیچوقت برنگشته تا از هم جداشون کنه...

دستش رو به آرومی جلوتر برد و سرانگشت هاش رو نوازش وار روی گونه ی میشا کشید...

چقدر دلش برای دیدن این صحنه تنگ شده بود...برای اینکه صبح چشم هاش رو باز کنه و میشا رو غرق خواب توی بغلش پیدا کنه بیش از اندازه دلتنگ بود...

لب پایینش رو محکم گاز گرفت و نوازش هاش رو سمت موهای میشا امتداد داد...

دیشب وقتی که میشا رو به خونه برگردونده بود اون واقعا حال خوبی نداشت...حتی تا یه مدت طولانی بعد از خوردن داروهاش هم مدام سرفه میکرد و نمیتونست بخوابه...

جنسن تمام شب بالای سرش بیدار نشسته بود و با نگرانی نگاهش میکرد...میشا واقعا حال خوبی نداشت و اگه دوباره درمانش رو از سر نمیگرفت تمام بهبودی که بدست آورده بود رو دوباره از دست میداد...

تکون خوردن آروم میشا به افکار جنسن خاتمه بخشید و دوباره به زمان حال پرتابش کرد...

لبخند شیرینی زد و به میشا که به آرومی روی تخت وول میخورد و پلک های خسته ش رو روی هم فشار میداد خیره شد...

Always You [L.S] ~ By Miss XWhere stories live. Discover now