**سیاهیِ شب و صدای شدیدِ باریدنِ بارون همراه با رعد و برق باعث شد پسرکِ بی پناه بی خبر از اینکه بدونه کجاست بترسه و با وحشت به دور و برش نگاه کنه..
ادوارد: اوووه ببین کی اینجاست؟!! لویی تاملینسون
کسی که نصف پسرا و دخترا دبیرستان عاشقشن!!لویی گیج به ادوارد نگاه کرد ..متوجه مستی بیش از حدِ اون شده بود..
اخم کمرنگی بین ابروهاش جا گرفت..لویی: ادوارد اینجا کجاست؟چرا من چیزی یادم نمیاد؟! بقیه کجان؟؟!
لویی پشت هم سوال میپرسید و این باعث کلافه شدنِ پسرِ قد بلند روبروش شد..
ادوارد: داری حوصلمو سر میبری پسر کوچولو..
لویی حسابی ترسیده بود...پاهاش از استرس میلرزید.. دهنش خشک شده بود با صدایی که مطمئن نبود اون[ادوارد] صداشو ممکنه بشنوه یا نه زمزمه کرد
لویی:منو ببر خونه ادوارد.. خواهش میکنم!!
پسرِ روبرویی هوفی کشیدُ به لوییِ لرزون نزدیک شد..دستای بزرگشو دور کمر باریک پسرک حلقه کرد و اونو به خودش نزدیک تر کرد سرشو به جلو حرکت دادُ در حالی که موهای لَخت لویی رو پشت گوشش میذاشت زمزمه کرد
ادوارد: تو باید تقاصشو پس بدی لویی تاملینسون!!
صدای کینه توزانه ی اون پسر باعث شد لویی بی اراده بیشتر بلرزه و سعی کنه از بغلش بیاد بیرون..
ادوارد که بخاطر مستی و تقلا های زیادِ لویی کلافه شده بود با یه حرکت سریع اون رو به دیوار روبرش کوبوند..لویی چشماشو از درد بستُ لبشو گاز گرفت تا صدایی از دهنش خارج نشه..
وقتی چشماشو باز کرد زانوهاش سست شدن ..اون چشم ها..چشم هایِ سبزِ پسرِ قد بلند روبروییش که حالا اونقدر قرمز بود و فکِ منقبض شده اش باعث شد لویی همون جا مطمئن شه زنده از اون مکانِ ترسناک خلاص نمیشه..
لویی: از من چ..چی میخوای؟!
با لکنت حرفشو زد و سعی کرد به چشم های اون پسر نگاه نکنه ..ِ
ادوارد پوزخند ترسناکی زدُ دستش رو که رویِ دیوارِ پشت سر لویی بود مشت کرد و با صدای خش دارش تقریبا زمزمه کردادوارد:جونتو میخوام لویی !!
جونتو میخوام لویی..
جونتو میخوام
جونتو میخوامصدا هایی که توی اعماق ذهن و مغزش تکرار میشد باعث شد با وحشت چشماشو باز کنه و روی تختش نیم خیز شه..
مدتی تو همون حالت موند و وقتی نفسش سر جاش اومد چشماشو رویِ هم فشار داد..بازم همون کابوسِ همیشگی!!
کابوس هایی که نمیذاشتن با خیالِ راحت بخوابه..
کابوس هایی که هنوزم بعدِ این همه سال رهاش نکردن.."جونتو میخوام لویی"
صدای بمِ پسرِ کابوس هاش دوباره توی مغزش تکرار شد و لویی..
هنوز که هنوزه هیچوقت دلیلِ تباه شدنِ زندگیشُ نفهمید..

CITEȘTI
Look at me [L.S]
Fanfictionتو قلب دردِ منی تو باعثِ درد منی ولی من لذت میبرم از این درد.. منِ مازوخیسمِ لعنتی!! *Completed