اپ سوپرایزی😂
دیدین چقدر زود اپ کردم؟
شمام خوب باشین کامنت بذارین و بوسم کنین.*
*
صدای آوزار پرنده ها، بوی خوب گل ها
تابیدن خورشید و حس کردن گرمای اون روی پوست صورتش، یک روزی برای لویی خوشایند ترین و بهترین اتفاق در روز بود،اما الان...حتی واکنشی ام به صدای آواز پرنده ها نمیده،نیم نگاهیم به گل هاش نمیندازه،
حرف زدن با گل های رنگارنگش براش احمقانه بنظر میرسه و اون عوض شد،
تغییر باعث رشد انسان ها میشه اما برای اون..حکم بازنده هارو داشت،
حس میکنه بازیچه شده و زندگی براش یه بازیه، بازی ای که یک روزی به پایانی میرسه، پایانی که اسمش مرگه.
و مرگ یعنی نداشتن آرزو،نابود شدن باور ها؛
لویی حتی تظاهر به خوب بودن نمیکنه،حالش خوب نیست و همین.
نیازی نمیبینه وانمود کنه که حالش خوبه؛
تمام سال های عمرش تظاهر کرد حالا میخواد خودش باشه.کل روز بخند و با دوستات برو بیرون
آواز بخون و حرفای خنده دار بزن
غذا بخور و آخر شبم مست کن،ولش تهش که چی؟ وقتی حالِ قلبت خوب نباشه چه فایده داره که بخندی؟
"من میتونم بخندم حتی وقتی که خوشحال نیستم"
لویی بارها اینو به خودش گفت و آخر شب وقتی مست میکنه همچی رو میشه،
گریه میکنه و زار میزنه،برای خودش، قلبش،
برای آدمی که رفت،برای آدمی که نیست.الکل واقعیت رو بهش نشون میده و حقیقت رو به صورتش میکوبه،
واقعیت اینه که لویی خوب نیست،حالش بده،قلبش مثل سابق نیست....
راستش دیگه هیچی مثل سابق نیست.سرشو برمیگردونه و به گل های سرخ و نارنجی روبروش نگاه میکنه با یادآوری چیزی لبخند تلخی میزنه،
.
لویی: این گل ها چه رنگین؟
هری: قرمزن و چندتا دونه نارنجی ام داره اما قرمزاش خوشگل ترن.
هری میگه و مشغول آب دادن به گل های لویی میشه، لویی همونطور که گوشه ای نشسته بود و با دهن از پر شکلاتش با تشر شروع به حرف زدن کرد
لویی: صدبار بهت گفتم بین گل های من فرق نذار، میشنون، ناراحت و پژمرده میشن.
هری آروم میخنده و با شست دستش گوشه ی لب های لویی رو که شکلاتی شده بود پاک میکنه و پیشونیشو میبوسه
هری: درسته، معذرت میخوام عزیزم اما من فکر میکنم اون گل های قرمز تویی، منم اون نارنجیام، و من کنار تو خوب بنظر میرسم اگه جای دیگه ای کاشته شده بودم ممکن نبود انقدر خوب نظر بیام.

YOU ARE READING
Look at me [L.S]
Fanfictionتو قلب دردِ منی تو باعثِ درد منی ولی من لذت میبرم از این درد.. منِ مازوخیسمِ لعنتی!! *Completed